خسته شد عصیان کرد علیه تنهایی خودش مرا خلق کرد و ایست

خسته شد ، عصیان کرد علیه تنهایی خودش . مرا خلق کرد و ایستاد به تماشا ولی آرام نگرفت ، دلش لرزید . نگاه کرد به من ، آدم اول را دید که چه تنها مانده و بی پناه و رنجور و ناتوان و دردمند و خسته و عاصی و غریب و بیکس . نگاهم کرد و غمش شعله ور شد و باران را آفرید به نیت خاموشی آشتفشان غم . جانش آرام نشد ، باز نگاهم کرد که چه پریشانم و بی تاب و دل گیر و دوردست و آزرده و آزارنده و تلخ و تاریک و دور . نگاهم کرد و ناگاه چشمانش درخشید ، انگار حرفی تازه در جانش شعله کشید ، نامی که خودش هم نمی دانست . بی واژه آواز خواند ؛ مستانه رقصید ، بعد بی نفس و عرق کرده و سرخوش روبروی من ایستاد ، مرا به آغوش کشید و لبخند زد و مخلوق تازه اش را نشانم داد . گفت ببین . ببین و اقرار کن که من برترین خالقانم . اقرار کردم و به خدایی برگزیدمش . گفت نامش را چه بگذارم ؟ تو بگو .
نگفتم . خداوندم تو را نشانم داده بود و من زبانم بند آمده بود از هجوم عطش و شوق تماشا .
در بهشت باران می بارید ، خدا می خواند ، فرشته ها می رقصیدند ، من دور تو طواف می کردم ، بی که بدانم تاریخ رنج و فراق آغاز شده است . دل خدا اما آرام گرفته بود ، روز خلق عشق بود ...
دیدگاه ها (۶)

نگفتم برات، روم نشد یعنی. از وقتی این یارو جدیدیه اومد، این ...

نوازشم میکنی و میگی؛ وقتی بیدار بشی غمگینی... میگم؛ وقتی بید...

یعنی خوب می‌شود همه چیز؟یعنی ما روزهای خوب را می‌بینیم؟یعنی ...

آندِره! عشق یعنی چی؟یعنی تپش بی دلیل قلب؟ یعنی نِگاهی که روی...

چپتر ۱۰ _ سقوط سایهسال ها از روزی که باربارا دوباره به دنیا ...

🌸حدیث کساء که بصورت شعر نوشته شده است.  تقدیم به شما محبان ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط