یه مدیر بخاطر موضوعی عصبانی بود و خشمش رو سر یکی از کارمنداش خالی ...
📚📚📚📚📚📚
یه مدیر بخاطر موضوعی عصبانی بود و خشمش رو سر یکی از کارمنداش خالی کرد...
کارمند وقتی رسید خونه، سر همسرش داد زد که چرا غذا رو سوزونده؟!...
همسرش با عصبانیت به دخترش گفت که چرا شیر ترشیده خریده؟!...
دختر با چشم گریان، شیر رو به مغازه برگردوند و سر فروشنده داد زد...
فروشنده رفت خونه، سر همسرش داد زد که چرا لباسها رو نشسته...
همسرش بهش گفت: " به نظر میاد امروز روز سختی داشتی! کمی استراحت کن، بعد باهم چایی میخوریم.
در همین لحظه بود که چرخهی عصبانیت با بخشش، مهربانی و درک وضعیت روحیِ طرف مقابل... شکسته شد.
یه مدیر بخاطر موضوعی عصبانی بود و خشمش رو سر یکی از کارمنداش خالی کرد...
کارمند وقتی رسید خونه، سر همسرش داد زد که چرا غذا رو سوزونده؟!...
همسرش با عصبانیت به دخترش گفت که چرا شیر ترشیده خریده؟!...
دختر با چشم گریان، شیر رو به مغازه برگردوند و سر فروشنده داد زد...
فروشنده رفت خونه، سر همسرش داد زد که چرا لباسها رو نشسته...
همسرش بهش گفت: " به نظر میاد امروز روز سختی داشتی! کمی استراحت کن، بعد باهم چایی میخوریم.
در همین لحظه بود که چرخهی عصبانیت با بخشش، مهربانی و درک وضعیت روحیِ طرف مقابل... شکسته شد.
- ۱.۴k
- ۰۶ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط