ما متفاوتیم
p¹⁵
تا شب این اینجوری بود جیمین برایدات لباس سفید رنگی فرستاده بود
تا اونو برای مراسم امشب بپوشه
ات نشسته بود و ندیمه هاش داشتن اونو آماده میکردن
همه داخل سالن جشن بودن و ات هم سمت سالن جشن رفت
و وارد شد
اون زیبایی خاص خودشو داشت مثل انسان ها نبود زیبایی خاص بین آدمای عادی زود به چشم میاومد ات سمت جیمین رفت
ات. تولدت مبارک
ج. ممنونم
ات. این کادو از طرف من به تو
جیمین جعبه نقره ای رو از ات گرفت
ج. مراورید ؟
ات. اره
تنها چیزی بود که الان میتونستم بهت بدم
ج. از کجاواوردی رفتی دریا
ات. نه بعدا میگم مادر بزرگت نیاومده اینجا
ج. چرا اوناهاشش پیش مادرمه
ات. میبری پیشش
ج. اره بیا
ات و جیمین پیش خانواده جیمین رفتن و با هم شروع به حرف زدن کردن
ات از خدمتکاری که از کنارشون رد میشد جام شراب هایی برداشت و سمت مادر بزرگ جیمین گرفت
ات. شما نمینوشید
م. نه متاسفانه
م. اب باشه چرا میتونم بخورم
ات. جام رو روی میز گذاشت و لیوانی که توی دست خودش بود نگا کرد کنار انشگشتو داخل جام نقره ای کرد و از انگشت ها قطره ای مایع به داخل جام افتاد ات جام رو کمی تکون داد و سمت مادربزرگ جیمین گرفت
ات. این آبه شما اینو بنوشین من برا خودم یکی دیگه بر میدارم
م. ممنونم
مادربزرگ جیمین جام رو از ات گرفت و ات هم جام مشروب رو مادر بزرگ جیمین شروع به خوردن آب کرد
و ات از که مشروب میخورد از کنار چشمش بع آلیسیا نگا میکرد و لبخند رضایت توی صورتش نقش بسته بود
م. این جشن تولد مثل جشن تولد به دنیا اومدن جیمین نشده
م.ج. بله درسته ما خودمون خواستیم مثل اولش باشه
م. همه چیز کپی همه انگار زمان به عقب برگشتع
ج. جدا
م. بله انگار من توی زمان سفر کردم
ج. و یا هم زمان داره تکرار میشه
م. موافقم زمان میتونه تکرار کنه
جیمین سمت دیگر سالن رفت و مشغول صحبت کردن با مردای دیگه شد ات از پله های سالن بالا رفت و توی بالکن داخلی سالن نشست و از بالا به جشن نگا میکرد به جشن نگا نمیکرد اون دقیقا آلیسیا رو نگا میکرد ات توی سالن بالایی تنها بود و درست رو به روی آلیسیا نشسته بود ات هنوزم نگاه مادرش رو توی نگاهش داشت مخصوصا چشماش
و ته چهرشو
اون از بالا با خشم زیاد به آلیسیا نگا میکرد و آلیسیا هم به اون نگا میکرد که یهو آلیسیا دستشو روی گردنش گذاشت و رنگش رفته رفته تیره تر شد انگار داشتن واقعا اونو خفه میکردن
تا شب این اینجوری بود جیمین برایدات لباس سفید رنگی فرستاده بود
تا اونو برای مراسم امشب بپوشه
ات نشسته بود و ندیمه هاش داشتن اونو آماده میکردن
همه داخل سالن جشن بودن و ات هم سمت سالن جشن رفت
و وارد شد
اون زیبایی خاص خودشو داشت مثل انسان ها نبود زیبایی خاص بین آدمای عادی زود به چشم میاومد ات سمت جیمین رفت
ات. تولدت مبارک
ج. ممنونم
ات. این کادو از طرف من به تو
جیمین جعبه نقره ای رو از ات گرفت
ج. مراورید ؟
ات. اره
تنها چیزی بود که الان میتونستم بهت بدم
ج. از کجاواوردی رفتی دریا
ات. نه بعدا میگم مادر بزرگت نیاومده اینجا
ج. چرا اوناهاشش پیش مادرمه
ات. میبری پیشش
ج. اره بیا
ات و جیمین پیش خانواده جیمین رفتن و با هم شروع به حرف زدن کردن
ات از خدمتکاری که از کنارشون رد میشد جام شراب هایی برداشت و سمت مادر بزرگ جیمین گرفت
ات. شما نمینوشید
م. نه متاسفانه
م. اب باشه چرا میتونم بخورم
ات. جام رو روی میز گذاشت و لیوانی که توی دست خودش بود نگا کرد کنار انشگشتو داخل جام نقره ای کرد و از انگشت ها قطره ای مایع به داخل جام افتاد ات جام رو کمی تکون داد و سمت مادربزرگ جیمین گرفت
ات. این آبه شما اینو بنوشین من برا خودم یکی دیگه بر میدارم
م. ممنونم
مادربزرگ جیمین جام رو از ات گرفت و ات هم جام مشروب رو مادر بزرگ جیمین شروع به خوردن آب کرد
و ات از که مشروب میخورد از کنار چشمش بع آلیسیا نگا میکرد و لبخند رضایت توی صورتش نقش بسته بود
م. این جشن تولد مثل جشن تولد به دنیا اومدن جیمین نشده
م.ج. بله درسته ما خودمون خواستیم مثل اولش باشه
م. همه چیز کپی همه انگار زمان به عقب برگشتع
ج. جدا
م. بله انگار من توی زمان سفر کردم
ج. و یا هم زمان داره تکرار میشه
م. موافقم زمان میتونه تکرار کنه
جیمین سمت دیگر سالن رفت و مشغول صحبت کردن با مردای دیگه شد ات از پله های سالن بالا رفت و توی بالکن داخلی سالن نشست و از بالا به جشن نگا میکرد به جشن نگا نمیکرد اون دقیقا آلیسیا رو نگا میکرد ات توی سالن بالایی تنها بود و درست رو به روی آلیسیا نشسته بود ات هنوزم نگاه مادرش رو توی نگاهش داشت مخصوصا چشماش
و ته چهرشو
اون از بالا با خشم زیاد به آلیسیا نگا میکرد و آلیسیا هم به اون نگا میکرد که یهو آلیسیا دستشو روی گردنش گذاشت و رنگش رفته رفته تیره تر شد انگار داشتن واقعا اونو خفه میکردن
- ۴.۳k
- ۲۸ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط