کاری نداره ... :)
#ادیت خودم . اصکی ممنوع .
پارت 31:
- چه جالب اتفاقی نیوفتاد
2 ثانیه بعد : مردی با لباس پلیسی قد بلند و رشید یا موهای طلایی و چشمای عسلی معلوم بود سیکسپگ داره با اون عینک خفنش که من عاشق اون عینکش شدم سمت بابا بزرگ آمد و گفت : آقا ی سانچز؟
- بله خودم هستم
- شما دستگیر هستید
- برای چی؟
- به علت کشتن خدمه و همدستی با مجرم هنگام باز کردن دست و شکستن دست و دروغ گفتن
- اما آخه...
-دوربینات مداربسته چیز دیگه ای میگن
- آقا ما اینجا غریبه ایم هیچ دشمنی هم با اون خانم هیچ دشمنی نداشتیم آخه برای چی باید اینکار ها رو بکنیم؟
- فعلا ایشون میره بازداشتگاه تا تکلیفشون معلوم بشه
- آقا ترو خدا نبریدشون...
- آقا ما اینجا هیچکسو نمیشناسیم... ترو خدا
- آقا ی محترم خواهش میکنیم
16 دقیقه بعد : وااای خدایا حالا چیکار کنیم؟
- هیچی الان تاکسی گیرمون اومد میریم خونه ی دوستم مارلا! سوار شید
- خداوکیلی؟ !!! خانم کاترین متوجه هستید که داداشت ن رو انداختن زندان؟
- بله وفتی نمیشه کاری کرد برای چی ناراحت باشم
- راست میگن خب نگرانی به چه دردی میخوره
بعد از 30 دقیقه گوش دادن به آهنگ های مزخرف راننده :
- تپپپپپپ پوف
- چی شد؟
-واای خانم واقعا ببخشید نمیدونم این ماشین چش شد همین امروز برده بودمش تعمیر گاه.... وااای تازه داره دود میکنه باید زنگ بزنم یدک کش
- آقا ما مدیرمون میشه
- چاره ای نیست باید پیاده برید... مشکلی نداره پول کارایی ندید
- واقعا که...
- من شرمنده ام خانم
- باشه بچه ها بیای پایین... از این طرف
- وااای من بعد اون اتفاقات نای راه رفتن ندارم... عمه چرا زنگ اون خونه رو میزنی؟
- چون خونه ی خانم مارلا اینجاست
- یعنی ما برای چهار قدم راه کرایه رو ندادیم؟!!!
در باز شد و خانم نسبتا جوونی جلو ی ما ایستاد
-سلام مارلا جون.... اینم بچه های برادر زاده ام با دوستاشون
میون این احوال پرسی ها مارتین سلقمهای به من زد و گفت : الحق که عمه ی با هوشی داری
- پس چی فکر کردی؟
خانم مارلا زنی با چشمهای آبی و موهای طلایی بود : خوش اومدید... واای عزیزم خیلی خوشحالم میبینمت
- قربونت منم دلم برات یه ذره شده بود
- پس آقا ی سانچز کجا هستن
- میگم بهت
و چشمکی زد که مثلا ما ندیدیم
من که مجذوب عکسی شدم که روز تولد خیلی خیلی قشنگ خانم مارلا رو نشون میداد گفتم : وای این شما هستید؟
- آره عزیزم... اون موقع 32 سالم بود... کاترین این تولد رو گرفت
- الان چند سالتونه؟
- الان 42 سالمه
- اهان... ولی خیلی خوب موندید
- اووه بچه ها من دو تا اتاق دارم م یه اتاق رو آماده کردم برای دخترا یکی هم برای پسرا من و عمه هم تو پذیرایی میخوابیم
#ارمی#ویسگون#وینچنزو#کتاب#رمان#جنایی#شرلوک
پارت 31:
- چه جالب اتفاقی نیوفتاد
2 ثانیه بعد : مردی با لباس پلیسی قد بلند و رشید یا موهای طلایی و چشمای عسلی معلوم بود سیکسپگ داره با اون عینک خفنش که من عاشق اون عینکش شدم سمت بابا بزرگ آمد و گفت : آقا ی سانچز؟
- بله خودم هستم
- شما دستگیر هستید
- برای چی؟
- به علت کشتن خدمه و همدستی با مجرم هنگام باز کردن دست و شکستن دست و دروغ گفتن
- اما آخه...
-دوربینات مداربسته چیز دیگه ای میگن
- آقا ما اینجا غریبه ایم هیچ دشمنی هم با اون خانم هیچ دشمنی نداشتیم آخه برای چی باید اینکار ها رو بکنیم؟
- فعلا ایشون میره بازداشتگاه تا تکلیفشون معلوم بشه
- آقا ترو خدا نبریدشون...
- آقا ما اینجا هیچکسو نمیشناسیم... ترو خدا
- آقا ی محترم خواهش میکنیم
16 دقیقه بعد : وااای خدایا حالا چیکار کنیم؟
- هیچی الان تاکسی گیرمون اومد میریم خونه ی دوستم مارلا! سوار شید
- خداوکیلی؟ !!! خانم کاترین متوجه هستید که داداشت ن رو انداختن زندان؟
- بله وفتی نمیشه کاری کرد برای چی ناراحت باشم
- راست میگن خب نگرانی به چه دردی میخوره
بعد از 30 دقیقه گوش دادن به آهنگ های مزخرف راننده :
- تپپپپپپ پوف
- چی شد؟
-واای خانم واقعا ببخشید نمیدونم این ماشین چش شد همین امروز برده بودمش تعمیر گاه.... وااای تازه داره دود میکنه باید زنگ بزنم یدک کش
- آقا ما مدیرمون میشه
- چاره ای نیست باید پیاده برید... مشکلی نداره پول کارایی ندید
- واقعا که...
- من شرمنده ام خانم
- باشه بچه ها بیای پایین... از این طرف
- وااای من بعد اون اتفاقات نای راه رفتن ندارم... عمه چرا زنگ اون خونه رو میزنی؟
- چون خونه ی خانم مارلا اینجاست
- یعنی ما برای چهار قدم راه کرایه رو ندادیم؟!!!
در باز شد و خانم نسبتا جوونی جلو ی ما ایستاد
-سلام مارلا جون.... اینم بچه های برادر زاده ام با دوستاشون
میون این احوال پرسی ها مارتین سلقمهای به من زد و گفت : الحق که عمه ی با هوشی داری
- پس چی فکر کردی؟
خانم مارلا زنی با چشمهای آبی و موهای طلایی بود : خوش اومدید... واای عزیزم خیلی خوشحالم میبینمت
- قربونت منم دلم برات یه ذره شده بود
- پس آقا ی سانچز کجا هستن
- میگم بهت
و چشمکی زد که مثلا ما ندیدیم
من که مجذوب عکسی شدم که روز تولد خیلی خیلی قشنگ خانم مارلا رو نشون میداد گفتم : وای این شما هستید؟
- آره عزیزم... اون موقع 32 سالم بود... کاترین این تولد رو گرفت
- الان چند سالتونه؟
- الان 42 سالمه
- اهان... ولی خیلی خوب موندید
- اووه بچه ها من دو تا اتاق دارم م یه اتاق رو آماده کردم برای دخترا یکی هم برای پسرا من و عمه هم تو پذیرایی میخوابیم
#ارمی#ویسگون#وینچنزو#کتاب#رمان#جنایی#شرلوک
- ۴.۴k
- ۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط