او قبر مرا میکند و من نگران زخمی شدن انگشت هایش بود

او قَبرِ مرا میکَند و من نگرانِ زخمی شدنِ انگُشت هایش بودَم.️ 🥀
دیدگاه ها (۱)

ولی اونجا که شاعر در جواب بی مهری یار میگه: سِرشدم زیرِ غمِ...

دیونت بودم ولی قدرمو ندونستی پس بمون با همون دخی لاشی گفتم ا...

همیشه که ورق برنمیگرده گاهی هم کتاب بسته میشه! 💔و چ قولای...

‌ اگِ‍‌هِ‌مُو‌ندَنی‌نیستین‌خاطِرهِ‌نَسازین!🥂🖤 ‌ ↑°🗿️

مرا طوری بقل کن گویی عمریست از تو دور بودمو ارام مرا ببوس که...

من در پی تو بودمتمام سالهای عمرم راندیده ای مرا؟آن درختی بود...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط