لایک و دنبال و کامنت فراموش نشه 🖤
ین خدا یه عقل به این دوتا بده...🤣
#رمان_مافیایی
"سوفیا"
(سه هفته قبل: روزی که می خواستن فرار کنن...)
ندا رفت توی بالکن و اروم اروم طنابی که درست کرده بودیم و گرفت و رفت پایین...
این طناب نمی تونه دو نفر و هم زمان نگه داره...
اول ندا باید برسه پایین...
بعدش من میرم...
آرون_نچ نچ نچ نچ نچ...تو مگه پیشی نیستی...!؟
باید بپری پایین روی پاهات فرود بیای...
بدن یه لحظه خشک شد و گچ شدن صورتم و حس کردم...
ولی سعی کردم خودم و بیخیال نشون بدم...
و اروم برگشتم و به آرون که به چهارچوب در تکیه داده بود نگاه کردم...
_حالا که فکر میکنم خوب شد بهت گفتم بولداگ...
واقعا عین سگ بو میکشی...
آفرین...(با یه لبخند حرص درار...)
آرون_اخه بوی تو خوب توی حافظم مونده...(با یه نگاه تیز)
_یه بار دیگه بنال...(عصبی)
آرون_عطر کوکوچنل...واقعا خوش بوعه...
ولی عطر شکلاتی خودت و بیشتر می پسندم...(اروم اروم داره میره سمت سوفیا)
_منم این حرکت و می پسندم...(یه لحظه سرش و کج کرد و دوباره صاف کرد...)
گلدون شیشه ایی که کنارم روی میز بود و برداشتم...
دستم و بردم سمت سرش و موهاش و گرفتم و کشیدم...
و یعد هم گلدون و کوبیدم تو سرش که خورد شد...
آرون_اخ...دختره ی روانی...(درد)
موهاش و هنوز گرفته بودم...
کشیدمش سمته خودم و کلش و آوردم پایین تر تا هم قد خودم بشه...
_چی شد!؟درد گرفت عمویی!؟
اوخی...
زخمت و فوت کنم دیگه خون نیاد خوب بشه..!؟
آرون_با کمال میل...(هیز سگ😒😈)
نوک زبونش و در اورد و کشید رو لب پایینش...
که همون لحظه صدای ندا اومد که جیغ زد...
همون لحظه حواسم پرت شد که آرون از فرصت استفاده کرد و قفلم کرد...
_ندا بروووووووو...(با جیغ)
ولم کننننننننن...(جیغ و عصبی)
ندا_سوفیااااااااااااااا...(با جیغ)
_زود باش بروووووووو...(با جیغ)
صداش نمیاد...
امیدوارم رفته باشه...
_ولم کن عوضی...
آرون_ اخلاقت همون گوهی که بود هست...
ولی نمیدونم چرا برا تازگی داره...(مرموز)
_چی داری زر زر می کنی!؟!؟!(عصبی...)
میگم ولم کن مگه کری!؟!؟!
ولی قبل از اینکه جواب بده...
صدای جیغ ندا اومد...
ندا_ازت بدم میاد لنتییییی...(با جیغ)
و بعد صداش قطع شد...
آرون_ پیداش کرد...( با یه ته خنده)
_چـ...
ولی یه چیز تیز مثل سرنگ رفت توی گردنم...
و دیگه چیزی نفهمیدم و رو دستاش بیهوش شدم...
ین خدا یه عقل به این دوتا بده...🤣
#رمان_مافیایی
"سوفیا"
(سه هفته قبل: روزی که می خواستن فرار کنن...)
ندا رفت توی بالکن و اروم اروم طنابی که درست کرده بودیم و گرفت و رفت پایین...
این طناب نمی تونه دو نفر و هم زمان نگه داره...
اول ندا باید برسه پایین...
بعدش من میرم...
آرون_نچ نچ نچ نچ نچ...تو مگه پیشی نیستی...!؟
باید بپری پایین روی پاهات فرود بیای...
بدن یه لحظه خشک شد و گچ شدن صورتم و حس کردم...
ولی سعی کردم خودم و بیخیال نشون بدم...
و اروم برگشتم و به آرون که به چهارچوب در تکیه داده بود نگاه کردم...
_حالا که فکر میکنم خوب شد بهت گفتم بولداگ...
واقعا عین سگ بو میکشی...
آفرین...(با یه لبخند حرص درار...)
آرون_اخه بوی تو خوب توی حافظم مونده...(با یه نگاه تیز)
_یه بار دیگه بنال...(عصبی)
آرون_عطر کوکوچنل...واقعا خوش بوعه...
ولی عطر شکلاتی خودت و بیشتر می پسندم...(اروم اروم داره میره سمت سوفیا)
_منم این حرکت و می پسندم...(یه لحظه سرش و کج کرد و دوباره صاف کرد...)
گلدون شیشه ایی که کنارم روی میز بود و برداشتم...
دستم و بردم سمت سرش و موهاش و گرفتم و کشیدم...
و یعد هم گلدون و کوبیدم تو سرش که خورد شد...
آرون_اخ...دختره ی روانی...(درد)
موهاش و هنوز گرفته بودم...
کشیدمش سمته خودم و کلش و آوردم پایین تر تا هم قد خودم بشه...
_چی شد!؟درد گرفت عمویی!؟
اوخی...
زخمت و فوت کنم دیگه خون نیاد خوب بشه..!؟
آرون_با کمال میل...(هیز سگ😒😈)
نوک زبونش و در اورد و کشید رو لب پایینش...
که همون لحظه صدای ندا اومد که جیغ زد...
همون لحظه حواسم پرت شد که آرون از فرصت استفاده کرد و قفلم کرد...
_ندا بروووووووو...(با جیغ)
ولم کننننننننن...(جیغ و عصبی)
ندا_سوفیااااااااااااااا...(با جیغ)
_زود باش بروووووووو...(با جیغ)
صداش نمیاد...
امیدوارم رفته باشه...
_ولم کن عوضی...
آرون_ اخلاقت همون گوهی که بود هست...
ولی نمیدونم چرا برا تازگی داره...(مرموز)
_چی داری زر زر می کنی!؟!؟!(عصبی...)
میگم ولم کن مگه کری!؟!؟!
ولی قبل از اینکه جواب بده...
صدای جیغ ندا اومد...
ندا_ازت بدم میاد لنتییییی...(با جیغ)
و بعد صداش قطع شد...
آرون_ پیداش کرد...( با یه ته خنده)
_چـ...
ولی یه چیز تیز مثل سرنگ رفت توی گردنم...
و دیگه چیزی نفهمیدم و رو دستاش بیهوش شدم...
- ۳.۳k
- ۱۸ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط