هیچ
ماندلای شنی و تمرین پابند نبودن
✍🏻سهند ایرانمهر
ماندالای شنی، همین کار عجیبی است که راهبان بودایی میکنند. با شنهای رنگی نقش میریزند، ساعتها و روزها و گاهی ماهها، مثل پنجهای که قالی میبافد؛ بعد هم که کار درآمد و چشم آدم را گرفت، یکباره با یک تکان دست همه را از بین میبرند. انگار که اصلاً از اول قرار نبود بماند.
تمام این بساط به جز تمرین تداوم و صبر برای گفتن یک حقیقت ساده است؛ همان حقیقتی که ما آدمها از روبهرو نگاهش نمیکنیم: پایدارترین چیز دنیا ناپایداری است. همان حرف مشهور هراکلیتوس که گفت دوبار نمیشود پا در یک رودخانه کرد و حافظ هم به صرافت افتاد که بگوید:
بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین
کین اشارت ز جهان گذرا ما را باس
در فلسفه، تبار این حرفها میرسد به زنون و سنکا و مارکوس اورلیوس و جماعت رواقی اما بوداییها این را سالهاست گفتهاند و با ماندالا آن را «نشان» میدهند.
اول میسازند تا آدم خیال کند جاودانگی دارد، بعد همان را جلوی چشم خودش نابود میکنند تا بفهمد که هیچ چیز «از آنِ تو» نیست.
راهبی که این کار را میکند، فقط هنرمند نیست. استاد رها کردن. تمرین اینکه دل نبندی به چیزی که خودت با هزار زحمت ساختهای. این یعنی پا گذاشتن روی آن میل قدیمی آدمی که هرچه ساختنی است باید نگه داشت، قاب کرد، گذاشت بالای طاقچه. بوداییها این میل را میشکنند. میگویند اگر به همین شنها وابسته نشوی، به هزار چیز دیگر هم نمیچسبی.
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
شنها را جمع میکنند و میسپارند به آب که تمرین کنند پابند چیزی در بازی تعلق نشوند چون معتقدند تعلق است که خودش اسباب رنج میشود.
ماندالای شنی، فلسفه پوچی نیست اثبات بیهوده آزردهشدن در دنیایی است که به قول سنکای رواقی اگر چیزی از دست رفت و غمگین شدی به این دلیل است که ابلهانه پنداشتهای در جهان زندگی میکنی که چیزی از دست نمیرود و به قول خواجهنصیرالدین طوسی( تذکره ریاضالعارفین):
چون در سفریم ای پسر هیچ مگوی
احوال حضر درین سفر هیچ مگوی
ما هیچ و جهان هیچ و غم و شادی هیچ
میدان که نئی هیچ و دگر هیچ مگوی
یا
جامی است که عقل آفرین میزندش
صد بوسه ز مهر بر جبین میزندش
این کوزهگر دهر چنین جام لطیف
میسازد و باز بر زمین میزندش
#خیام #هیچ
✍🏻سهند ایرانمهر
ماندالای شنی، همین کار عجیبی است که راهبان بودایی میکنند. با شنهای رنگی نقش میریزند، ساعتها و روزها و گاهی ماهها، مثل پنجهای که قالی میبافد؛ بعد هم که کار درآمد و چشم آدم را گرفت، یکباره با یک تکان دست همه را از بین میبرند. انگار که اصلاً از اول قرار نبود بماند.
تمام این بساط به جز تمرین تداوم و صبر برای گفتن یک حقیقت ساده است؛ همان حقیقتی که ما آدمها از روبهرو نگاهش نمیکنیم: پایدارترین چیز دنیا ناپایداری است. همان حرف مشهور هراکلیتوس که گفت دوبار نمیشود پا در یک رودخانه کرد و حافظ هم به صرافت افتاد که بگوید:
بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین
کین اشارت ز جهان گذرا ما را باس
در فلسفه، تبار این حرفها میرسد به زنون و سنکا و مارکوس اورلیوس و جماعت رواقی اما بوداییها این را سالهاست گفتهاند و با ماندالا آن را «نشان» میدهند.
اول میسازند تا آدم خیال کند جاودانگی دارد، بعد همان را جلوی چشم خودش نابود میکنند تا بفهمد که هیچ چیز «از آنِ تو» نیست.
راهبی که این کار را میکند، فقط هنرمند نیست. استاد رها کردن. تمرین اینکه دل نبندی به چیزی که خودت با هزار زحمت ساختهای. این یعنی پا گذاشتن روی آن میل قدیمی آدمی که هرچه ساختنی است باید نگه داشت، قاب کرد، گذاشت بالای طاقچه. بوداییها این میل را میشکنند. میگویند اگر به همین شنها وابسته نشوی، به هزار چیز دیگر هم نمیچسبی.
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
شنها را جمع میکنند و میسپارند به آب که تمرین کنند پابند چیزی در بازی تعلق نشوند چون معتقدند تعلق است که خودش اسباب رنج میشود.
ماندالای شنی، فلسفه پوچی نیست اثبات بیهوده آزردهشدن در دنیایی است که به قول سنکای رواقی اگر چیزی از دست رفت و غمگین شدی به این دلیل است که ابلهانه پنداشتهای در جهان زندگی میکنی که چیزی از دست نمیرود و به قول خواجهنصیرالدین طوسی( تذکره ریاضالعارفین):
چون در سفریم ای پسر هیچ مگوی
احوال حضر درین سفر هیچ مگوی
ما هیچ و جهان هیچ و غم و شادی هیچ
میدان که نئی هیچ و دگر هیچ مگوی
یا
جامی است که عقل آفرین میزندش
صد بوسه ز مهر بر جبین میزندش
این کوزهگر دهر چنین جام لطیف
میسازد و باز بر زمین میزندش
#خیام #هیچ
- ۷۴۷
- ۰۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط