زخم سنگین

نه آوازم نه فریادم نه اشکم می شود تسکین
جهان تنگ است بر شعرم که با زخمت شود سنگین

تو آغاز تقدیری که مرگ در آن اثر دارد
و من در قعر اندوهی که از پایان خبر دارد

به پایت بود اگر شعری به پایت ریختم جان را
تو اما بی نگاهت هم گرفتی شعر و ایمان را

قسم بر بغض شب هایم که بی نامت نمی خوابد
قسم بر اشک چشمانم که تقدیری نمی‌تابد

به پای انتقام از من تو شمشیری در آیینه
تو رفتی با دلی دیگر زدی آتش به این سینه

تو آن خورشید بی‌رحمی که بر ویرانه تابیدی
و من خاکستر از آتش که در پایان خودت دیدی

چه شب‌هایی که با نامت وضو از گریه می‌کردم
و با تصویر وهم آلود تو تا صبح می‌مردم

تو دستانی که جز زخم و تبر چیزی نمی‌فهمید
و من در دوزخی تنها که دیگر از تو می ترسید

محمد خوش بین
دیدگاه ها (۰)

سایه ای در باد

امام زخمی

مرثیه ای بی دوا

مکتب عشق

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط