🍒🌱نمی توانم گفت،
با تو این راز نمی توانم گفت
در کجای دشت، نسیمی نیست
که زلف را پریشان کند
آرام، آرام
از کوه اگر می گویی آرام تر بگوی!
بار گریه‌ای بر شانه دارم
برکه‌ای که شب از آن آغاز می‌شود
ماهی اندوهگین می‌گردد
و رشد شبانه‌ی علف
پوزه‌ی اسب را مرتعش می‌کند
آرام، آرام از دشت اگر می‌گویی.
گیاهی که در برابر چشم من قد می‌کشد
در کدامین ذهن است
به جز گوسفندی که
اینک پیشاپیش گله می‌آید.
آه می دانم !
اندوه خویشتن را من صیقل نداده‌ام!
بتاب ؛ رویای من !
به گیاه و بر سنگ ،
که اینک؛ معراج تو را آراسته‌ام من.
گرگی که تا سپیده دمان 
بر آستانه‌ی ده می‌ماند 
بوی فراوانی در مشام دارد
صبحی اگر هست،
 بگذار با حضور آخرین ستاره در تلاوتی دیگر گونه آغاز شود .
ستاره ها از حلقوم خروس تاراج می‌شود
تا من از تو بپرسم
اکنون، ای سرگردان !
در کدام ساعت از شبیم؟
انبوهی جنگل است که پلک مرا
بر یال اسب می‌خواباند
و ستاره‌ای غیبت می‌کند
تا سپیده‌دمان را به من باز نماید.
میراث گریه ،آه در قوم من
سینه به سینه بود....🍒🌱


((هوشنگ چالنگی))
#گیلان_من
#گل_گاوزبان
#ظهرتون_دلپذیر
دیدگاه ها (۵)

🌱🍒هرانسان سرنوشتی داردسرنوشت یکی زندگی ستسرنوشت دیگری عاشقی ...

🍒🌱با اجازه غزلی تازه فدایت کردمبر سر سجده نه در شعر دعایت كر...

🍒🌱آن‌جا که تویی ، غم نبود ، رنج و بلا هم🍒🌱#معینی_کرمانشاهی

🍒🌱تو نور بودیمی ‌دیدمتاما نمی‌توانستم لمست کنماز من عبور می‌...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط