وقتی سی‌سالگی رو رد می‌کنی...
یه چیزایی تو دلت ساکت می‌شن.
دیگه از نبودنِ آدما نمی‌سوزی،
از رفتن‌ها تعجب نمی‌کنی،
فقط لبخند می‌زنی... و رد می‌شی.

می‌فهمی همه قرار نیست بمونن،
بعضیا فقط میان که یه درسی بدن،
یه تلنگر، یه تجربه...
و برن.

کم‌کم یاد می‌گیری حال خوب،
یه انتخابه، نه یه اتفاق.
می‌فهمی باید خودت برای خودت قهوه بریزی،
خودت خودت رو بغل کنی،
و خودت نجاتت بدی.

دیگه قوی بودن یعنی آروم بودن،
یعنی سکوت،
یعنی لبخند زدن وقتی دلت گرفته.

بزرگ شدن دردناک نیست…
فقط یه جور پذیرفتنه.
پذیرفتن اینکه…
همه چیز قرار نیست اون‌جوری باشه که تو می‌خوای،
ولی بازم قشنگه. 🌿
دیدگاه ها (۲)

سهم من از جنگپدری بود که هیچوقتدر جلسه اولیا و مربیان مدرسهش...

#یا_مهدی_صاحب_الزمان#یا_اباصالح_المهدی_ادرکنی#فرج_تنها_راه_ن...

مجری تلوزیون از وضع نیروهای مسلح وحقوق کم شان میگویداماکوگوش...

کاشکی فقط یه نفر منو دوست داشت ⁦:⁠-⁠)⁩⁦دازای راست میگفت (ادم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط