ماهسون گیرمیزگول

ناگهان به خودم آمدم و دیدم دارم از بین می‌روم!!! باید خودم را نجات می‌دادم! به خودم گفتم به درک که نشد، که نمی‌شود، که نخواهد شد، که نرسیدم، که نمی‌رسم، که نخواهم‌رسید!!! بلند شدم، آبی به صورتم زدم، بهترین لباسم را پوشیدم، از خانه زدم بیرون و خودم را تا نزدیک‌ترین کافه رساندم، با صدای موزیک، چشم‌هام را بستم، نفسی عمیق کشیدم، قهوه‌ام را نوشیدم و آرام‌تر شدم. زدم به خیابان، دست‌ها را به جیبم بردم، به آسمان نگاه کردم و با خودم گفتم: گور بابای روزگار و مشکلاتی که تمام نمی‌شوند،،، این جوانی و دوران کوتاه زیست من است که دارد به اندوه و در سیاهی مطلق، تمام می‌شود! مگر من چندبار بیست، سی، چهل یا پنجاه ساله خواهم شد؟!
و به خودم قول دادم سفر بروم،
و به خودم قول دادم خوشحال‌تر باشم،
و به خودم قول دادم آرام آرام و با لبخند و در جوار لذت بردن‌هام همه چیز را حل کنم...
چراغم سوخته! به سوگواری‌اش در سایه بمانم و خورشید را از خودم دریغ کنم؟!


🎤 #ماهسون_گیرمیزگول
دیدگاه ها (۰)

کوچه باغ تفت یزد

طنز

آهنگ بوسه ی باد سیاوش قمیشی

مظلوم ترین عاشق دنیا مادر

وانشات اینوماکی//پارت ۳

You must love me... P9

وانشات اینوماکی//پارت ۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط