انگار قبل از اومدن و دیدن و شناختنت

انگار قبل از اومدن و دیدن و شناختنت،
تو رو دوست داشتم و منتظرت بودم ،
انگار دستام خالی مونده بود تا با دستایِ تو پر بشن،
انگار تو همه خاله بازیهای بچگیام ،
دوست داشتم توکنارم باشی و اومدنت رو انتظار میکشیدم،
انگار تو لِیلِه بازی های بچگیم منتظر بودم به اخرین خونه برسم و در آغوش تو پناهنده بشم،
انگار تو جایی دیگه،
زمانی نامعلوم و جهانی دیگه دیده بودمت،
انگار همه اون چیزی بودی که من میخواستم و فقط باید صبر میکردم که میدیدمت،
انگار همه جهان خلاصه می‌شد توی چشمات،
انگار تهِ تموم رویاهام نشسته بودی و لبخند میزدی و برام دست تکون میدادی تا پیدات کنم،
عشقِ پنهان تو بودی،
اصلا همه چیز قبل از اومدنت شروع شده بود
عشق با تو شروع میشد و باهیچ چیز تموم نمیشد
👤فرگل مشتاقی
دیدگاه ها (۰)

تصادفی با یکی آشنا میشیبعد اون کل داستان زندگیتو درک میکنه !...

یجوری عاشقت شدم کهلابه لای رگای قلبم، لای ذرات تنم نفس میکشی...

کل لذت دنیادر داشتن کسی‌ استکه دوست داشتنشحواسی برای آدم نمی...

تَمامِـ دُنیــا را گـــَشتـَم ...اما کِنارِ تــــو دُنیـ🌍ـای...

باید فراموشت کنم؟فراموشت کنم؟ یعنی باید چیزی رو که از ته قلب...

࿙࿙֢︶۪۪֟࿙۫࿚‌‌‌‌⏝ִ ✉️‌︩︬۪ׄׄׄׄ͜͜͜ ‌⏝‌‌‌‌࿙࣪࣪࿚ִִ֟︶֢࿚࿚ ‌          ...

اسم فیک :زندگی تباه من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط