من عاشق برگ گلی از روی محبت
افسوس گلم چیده شده به دست حسرت

شد همسفر باد،ز شهر دل من رفت
نامم بنوشت بروی دروازه ی غربت

شب آمد و غم خانه شده این دل زارم
با خاطره ها باز شد امشب،سر صحبت

بر آینه گفتم که مزن زخم زبان را
این جسم چو ویران شده است ز تیر تهمت

مرحم نتوان کرد به زخمی که نهان است
آرام شوی به اشک چشم و شب و خلوت

طعنه نزنیدم ز چه از غصه نوشتم
عمریست که همراه من است این شب ظلمت

چون سنگ صبورم به سرم شوق نوشتن
هم درد من است غصه و ماتم شب و خلوت...🦋🦋
دیدگاه ها (۰)

با تو از نابترین لحظه سخن خواهم گفتدوستت خواهم داشتهیچ میدان...

«‏محبوبمـ؛اگر روزی درباره‌ی من از تو سوال کردند،خیلی فکر نکن...

آیینه پرسید که چرا دیر کرده استنکند دل دیگری او را اسیر کرده...

مامان هستــ وقتی خسته‌ای،مامان هستــ وقتی از عالمـ و آدمـ دل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط