love or hate, lost love!!
P: 3
جیغش خونه رو ورداشته بود.
خانوم بزرگ: د اروم بگیر دختررر، شاید تورو انتخاب نکرد، این بچه بازیا چیهه
رزی: من نمیامم یعنی چیییی من با اون پیرخرفت(گوهنخور رزی جان) ازدواج نمیکنممممم
خانوم بزرگ: مگه قراره با اون ازدواج کنی؟ ها؟ شاید شانس بهت رو کرد و زنش نشی، اگر هم شدی که باهم میسازین، پس مثل دختر خوب برو بخواب و برای فردا آماده باش.
رزی: ماماننن، خسته شدم دیگه اه، شوهر شوهر خب کوفت من نمیخاممم(بغض)
پارک دخترشو بغل کرد و موهاش رو نوازش کرد
پارک: نگران نباش، اگه تو نخوای نمیزارم این ازدواج سر بگیره ، خب؟ بشین و اشکاتو پاک کن میخام باهات صحبت کنم
اشکاشو پاک کرد و نفس عمیقی کشید و منتظر حرف پدرش بود
پارک: همینطور که میدونی اجداد ما باید در سن ۲۵سالگی ازدواج کنن، توهم که ۲۵سالته، قصد ازدواج یا کسیو دوست نداری؟
رزی: نمیدونم، قصد ازدواج که نه فعلا، ولی اگه خدایی نکرده اعتبار شما از بین بره من حاضرم ازدواج کنم پدر(لبخند)
بغضی عجیبی در گلوی پارک نشست، همسرش شونش رو نوازش کرد
خانوم بزرگ: عزیزم بهتره بری بخوابی باید برای فردا اماده باشی
رزی: چشم، شبتون بخیر،
م. پ. رزی: شبت بخیر دخترم
رو تختش ولو شد و به اینده نامعلومش فکری میکرد
_امیدوارم این پسری که جئون ها ازش تعریف میکنن تعریفشون واقعیت پیدا کنه،
محکم به پیشونیش زد
_اخه کسخل به چی داری فکر میکنی، انتخابت نمیکنه، مطمئنم!
و بعد کلی کلنجار رفتن با خودش به خواب رفت ...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خب دوستانننن تا اینجا بسه 🫶🏻💕، منکه نه شرایط گذاشتم نه هیچی، فقط با یه لایک کوچولو منو خوشحال کنینن💘، بوسس😭💕
P: 3
جیغش خونه رو ورداشته بود.
خانوم بزرگ: د اروم بگیر دختررر، شاید تورو انتخاب نکرد، این بچه بازیا چیهه
رزی: من نمیامم یعنی چیییی من با اون پیرخرفت(گوهنخور رزی جان) ازدواج نمیکنممممم
خانوم بزرگ: مگه قراره با اون ازدواج کنی؟ ها؟ شاید شانس بهت رو کرد و زنش نشی، اگر هم شدی که باهم میسازین، پس مثل دختر خوب برو بخواب و برای فردا آماده باش.
رزی: ماماننن، خسته شدم دیگه اه، شوهر شوهر خب کوفت من نمیخاممم(بغض)
پارک دخترشو بغل کرد و موهاش رو نوازش کرد
پارک: نگران نباش، اگه تو نخوای نمیزارم این ازدواج سر بگیره ، خب؟ بشین و اشکاتو پاک کن میخام باهات صحبت کنم
اشکاشو پاک کرد و نفس عمیقی کشید و منتظر حرف پدرش بود
پارک: همینطور که میدونی اجداد ما باید در سن ۲۵سالگی ازدواج کنن، توهم که ۲۵سالته، قصد ازدواج یا کسیو دوست نداری؟
رزی: نمیدونم، قصد ازدواج که نه فعلا، ولی اگه خدایی نکرده اعتبار شما از بین بره من حاضرم ازدواج کنم پدر(لبخند)
بغضی عجیبی در گلوی پارک نشست، همسرش شونش رو نوازش کرد
خانوم بزرگ: عزیزم بهتره بری بخوابی باید برای فردا اماده باشی
رزی: چشم، شبتون بخیر،
م. پ. رزی: شبت بخیر دخترم
رو تختش ولو شد و به اینده نامعلومش فکری میکرد
_امیدوارم این پسری که جئون ها ازش تعریف میکنن تعریفشون واقعیت پیدا کنه،
محکم به پیشونیش زد
_اخه کسخل به چی داری فکر میکنی، انتخابت نمیکنه، مطمئنم!
و بعد کلی کلنجار رفتن با خودش به خواب رفت ...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خب دوستانننن تا اینجا بسه 🫶🏻💕، منکه نه شرایط گذاشتم نه هیچی، فقط با یه لایک کوچولو منو خوشحال کنینن💘، بوسس😭💕
- ۱.۷k
- ۲۵ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط