@scardeon

گاهی آنقدر بدم می آید

که حس میکنم باید رفت

باید از این جماعت پُرگو گریخت

واقعا می گویم

گاهی دلم می خواهد بگریزم از اینجا

حتی از اسمم، از اشاره، از حروف،

ازاین جهانِ بی جهت که میا،که مگو،که مپرس!


گاهی دلم می خواهد بگذارم بروم بی هر چه آشنا،

گوشه ی دوری گمنام

حوالی جایی بی اسم،


بعد بی هیچ گذشته ای
به یاد نیارم از کجا آمده،کیستم، اینجا چه می کنم.

بعد بی هیچ امروزی

به یاد نیاورم که فرقی هست،فاصله ای هست،فردایی هست.

گاهی واقعا خیال می کنم

روی دست خدا مانده ام

خسته اش کرده ام.


راهی نیست

باید چمدانم را ببندم

راه بیفتم...بروم.

ومی روم

اما به درگاه نرسیده از خود می پرسم

کجا...؟!

کجا را دارم٫ کجا بروم؟

سید علی صالحی
دیدگاه ها (۱)

در برهوت تنهایی‌امروییده استهزاران تک درخت| #عباس_کیارستمی

در چنین شب‌های بی‌فریادرسروزِ خوش در خواب باید دید و بس| #هو...

به جستجوی تو ای رويای گمشده ،نه بس شهر خود ؛که خود را نيز گم...

و من همیشه دیر رسیدم شاید هر بار با قطار قبلی باید می آمدم _...

پارت ۳

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط