تو چه کسی هستی؟ عزیزدلم را کجا برده‌ای؟ تو نمیتوانی کسی باشی که به خودم اجازه دادم که دوستش دلشته باشم ، تو نمیتوانی آنی باشی که از برایَش اشک ریختم ، تو نمیتوانی.. تو آن نیستی .
دُردانه‌یِ من همیشه مهربان بود ، دست بر سرم میکشید و نمیگذاشت هیچ اهدی نازک تر از گل نسارم کند ، عزیزکرده‌یِ من در شب هایِ سرد در آغوشم میکشید و با سخنان گرمش قلب سرد و ترک خورده‌ام را ترمیم میکرد ؛ و اما تو؟
تو حتی اهمیت نمیدهی که در زیرِ آسمان پاییزی ردِ قطرات بر چهره‌ام جایِ اشک هایِ متداومی‌ست که از بهر غم ها ریخته‌ام یا بارانی که ساعت‌هاست بند آمده..
تو آن نیستی... قسمت میدهم ، عزیزکم را بازگردان.
دیدگاه ها (۰)

نمیدانم ، کجا باید فرار کرد؟ دست هایم نای تکان خوردن ندارندا...

دُردانه ، برایَت آرزو میکنم که آنچه به صلاح تو است از برایَت...

ای انسان های بیشرم ، کمی شعور به خرج دهید ، کمی انسانیت داشت...

فشار بخور ادلنگ عزیز تا صبح هم گزارش کنی تا فرداش برات برمیگ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط