#قاصدکی_بی_خبر_از_همه_جا_بی_مقصد
بی مقصود
سرگردان
مسافری که هرگز ارابه ران باد
پیاده شدنش را ندید
در ذهن باد هنوز تصویر مبهمی از آن کودک می وزید
و قاصدک تنها مسافری بود که می دانست
ساز باد برای رقصاندن کوک شدست 
همیشه در گفت و گوی قاصدک و باد قهقهه کودکی زوزه می کشید
باد قاصدک را به دیدار تمام پنجره ها برد
و پشت پرده ها را به او نمایاند
لرزیدن عریانی را
او را هم سفر پرستوها کرد
هجرت را لمس کرد
معنی پرواز را چشید...🧢
دیدگاه ها (۰)

#نگاهت_نگاهت_سکوت_خلیج_استوقتیرگ بارهای به ناهنگام بندربر شا...

#آنقدر_نگذاشتی_ببوسمت_که_بوسیدن_را_هم_ممنوع_کردند...🌈

#تو_به_انتظار_رسیدن_منمن به انتظار رسیدن توولی ما، هیچ وقت ب...

#شب_های_ملال_آور_پاییز_استهنگام غزل های غم انگیز استگویی همه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط