تاریکی
قلبم را تا انتهای خود فرو میبلعد
و دانههای روشن باران در اعماق روحم میبارند…
بوسهی خاطراتنمخورده،
جانی دوباره در رگهایم میدواند..
از زیر گور مدفون زندگی
نفس میکشم؛
و بازهم عطر تو در قلبم میشکفد..
قدمهای او روی سنگفرشهای ارغوانی خیابانی که
همیشه او در آن می ماند،
سکوتی که بر شلوغی شهر غلبه میکرد…
و باز
او در قلبم جان گرفت؛
باز هم ساعتها گم شدن در لبخند دورش
..در آغوشخاطراتی که هنوز نفس میکشند.. .
قلبم را تا انتهای خود فرو میبلعد
و دانههای روشن باران در اعماق روحم میبارند…
بوسهی خاطراتنمخورده،
جانی دوباره در رگهایم میدواند..
از زیر گور مدفون زندگی
نفس میکشم؛
و بازهم عطر تو در قلبم میشکفد..
قدمهای او روی سنگفرشهای ارغوانی خیابانی که
همیشه او در آن می ماند،
سکوتی که بر شلوغی شهر غلبه میکرد…
و باز
او در قلبم جان گرفت؛
باز هم ساعتها گم شدن در لبخند دورش
..در آغوشخاطراتی که هنوز نفس میکشند.. .
- ۵.۷k
- ۱۲ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط