زیاد پیش آمده خیلی زیاد

زیاد پیش آمده ، خیلی زیاد !
که حوصله ی خودم را هم نداشته ام ، ولی با همان حال ؛ حرف های دیگران را گوش بوده ام ، زیبایی هایشان را چشم ، و زخم هایشان را مرهم ...
زیاد پیش آمده که کم آورده ام و با کوهی از بغض ، نشسته ام روبروی آدمِ ناامیدی و به حال و هوای زندگی ، برش گردانده ام .
زیاد پیش آمده که هر شب ، اشک هایم را زیرِ سکوتِ بالشم پنهان کرده ام و هر صبح ، با لبخندی به پهنای تمامِ حسرت های جهان ، شانه ای محکم بوده ام برای درماندگی و بی پناهیِ آدم ها ...
زیاد پیش آمده دردهای خودم را انکار کنم تا دلی نگیرد ، دستی نلرزد و شانه ای درد نگیرد !
همیشه خواسته ام بانیِ لبخند و حالِ خوبِ آدم ها باشم ،
از همان کودکی ...
همان روزهای بی تکلّفی که انشای تمام بچه های محله را می نوشتم و مشق های خودم می مانْد ...
و هیچ کس نفهمید که این رفیقْ بازِ کوچک ، در سرش چه هدف ها و آرزوهای بزرگی داشت
#نرگس_صرافیان_طوفان
دیدگاه ها (۰)

میتوان‌ ساده‌ زندگی‌ کرد‌ ساده زیست‌ و از‌ شادیهای‌ کوچک‌ لذ...

از اون آدمهایی باشیم که هرجا رفتیم باعث شیم دیگران خورشید رو...

امروز فهمیدم که فهمیدن در این دنیا تلخ ترین و بدترین حقیقت ه...

هیچکس از دوریَت نمی‌میرد، فوقش این است که شب‌ها دیرتر به خوا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط