آویزون

+ سلام آقا!
این سرآغاز بیشتر پیامهایی بود که برایت می آمد...
سرآغاز تمام نامه هایی که هرگز به دستت نرسید شاید...
+ کجایی آقا؟!
این را زمانی مینوشتم که پیامهایم بی جواب می ماند( و اکثر پیامهای من بی جواب می ماند)
+ چطوری عزیزجان؟!
وقتی حس میکردم خوب نیستی...
حالا چطوری عزیزجان!
(میدانم این هم مثل تمام نامه ها و پیامهایم بی آنکه به تو برسد در زمان محو میشود...)
من نیستم اوضاع خوب شده؟
کسی تو را متهم نمی کند؟
خیالت راحت شده که دیگر انگشت اتهام هیچ بنی بشری سمت تو نخواهد آمد؟
دیگر راحت شده ای از سلام و صبح بخیر گفتن های هر روزه...
از شعرهای عاشقانه شب هنگام...
از شب بخیرهایی که صبح میرسید به دستت...
از چه خبرها؟ از احوالپرسی های هر روزم...
دیگر هیچ کس نیست با احساساتش آرامشت را بهم بزند...
دیگر مجبور نیستی ادای آدمهای عاشق را دربیاوری...
می بینی عزیز دل... راحتت کرده ام...
دیگر لازم نیست ذهنت درگیر آدمی شود که با ابراز احساساتش تو را از دوست داشتنی هایت دور میکرد...
خیالت تخت...
دیگر هیچکس مزاحم امنیتت نخواهد بود...
من بلدم عشق را دفن کنم...
من استاد خنده های از پس نقابم...
من بلدم نقش آدمهای محکم را بازی کنم...
+ مراقب خودت باش...
(دیگر چشمهایم را ریز نمیکنم اینبار اما تو مراقب خودت باش)
#برادرم_خسرو
#شهاب_حسینی
#مهدی_هاشمی
دیدگاه ها (۲)

خوش باش در آن دم که غمی رو به تو آردبگذار که غم نیز رَوَد شا...

و من با این شبیخونهای بیشرمانه و شومی که دارد مرگبدم می آید ...

به جز دلدادگی هر مذهبی مشتی خرافات است

اصلا چه کسی گفته عشق است و همین لذت ابراز و دگر هیچ

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط