ما+شقایق+باران+خورده+ایم...

و من اکنون درپایان همهٔ آن کلمات ایستاده‌ام
صفحه‌هارا که ورق میزنم رایحهٔ بغض‌هایم شنیده میشود
چه فریادهایی که در میان این کاغذها خفه شدند...
چه کلک‌های خونینی که با واپسین ذرات وجودشان جان دادند و چه زخم‌هایی که دگر خون ازشان چکه نمیکرد
من تندیس انسانی ای بیش نبودم
خونی در رگ‌هایم موج نمیزد
من تنها بی‌روح بی‌هدف و مقصد بودم
من همان شعر کهنه‌ای بودم که هرگز سروده نشد،آه از دل سرگردان من
برای تکرار مکرر این سال‌ها....

و آغازی دوباره .....
دیدگاه ها (۲)

دردستشویی نباشیم...

کاش میشد،از آنان ک دنیا را ترک کرده اند پرسید:آیا اندوه پایا...

من قوی تر از آنی به نظر می رسیدم که نگرانم شوند ،و مغرور تر ...

ۅلۍ‌قهۅه‌ٮهمۅن‌یاد‌داده‌هرچیزۍ‌کہ‌تلخ‌ باشہ‌بیدارټ‌میکںہ....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط