بمان در سینه ام ز آنجا که هم جانی و جانانی
نفس میگیرم از بویت که عطر ِزیر بارانی
شروع چشمهای من از آن صبح دلانگیزی
که خورشید نگاه تو مرا بوسید پنهانی
گهی بر شانه ات بردی مرا چون موی بربادت
گهی در دل نشاندی و گهی در بند حیرانی
شکستم در گلوی خود ،صدایم ریخت در پایت
عجب از آنکه می دیدی مرا در این پریشانی
شب و روزم به عشق تو دو خط باران شد و شعری
که می دانم تو بیتی از دلم هرگز نمیخوانی
دلم را نذر تو کردم چنان آهوی سرگردان
که پای چشمهای تو بریزم خونِ قربانی
خداوندا به رحم آور دل چون سنگ یارم را
که شاید چشمه ای جوشد از این چاه ِ زنخدانی
#عاشقانه
#استوری
#کپی⛔
نفس میگیرم از بویت که عطر ِزیر بارانی
شروع چشمهای من از آن صبح دلانگیزی
که خورشید نگاه تو مرا بوسید پنهانی
گهی بر شانه ات بردی مرا چون موی بربادت
گهی در دل نشاندی و گهی در بند حیرانی
شکستم در گلوی خود ،صدایم ریخت در پایت
عجب از آنکه می دیدی مرا در این پریشانی
شب و روزم به عشق تو دو خط باران شد و شعری
که می دانم تو بیتی از دلم هرگز نمیخوانی
دلم را نذر تو کردم چنان آهوی سرگردان
که پای چشمهای تو بریزم خونِ قربانی
خداوندا به رحم آور دل چون سنگ یارم را
که شاید چشمه ای جوشد از این چاه ِ زنخدانی
#عاشقانه
#استوری
#کپی⛔
- ۶.۲k
- ۲۸ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط