half brother فصل ۲ part : 86
_ احتمالا بدونی یه قسمت از من همیشه عذاب وجدان اذیت کردن اون رو باخودش نگه می داره ولی راه دیگه ای نبود وقتی برگشتم یه چند روزی طول کشید تا
بفهمم که بهترین راه توضیح این چیزا چیه چون میخواستم درباره ی تو باهاش صادق باشم نتونستم بلافاصله براش توضیح بدم ولی اصلا باهاش نخوابیدم باید این رو بدونی کلی بهانه ساختم خالصه اش این که نمی خواستم بدون چمدون هام برگردم پیش تو به علاوه ی این که تو باید همه چیز رو درباره ی گذشته ام میدونستی در نتیجه وقتی چلسی رو ول کردم تمام وقتم رو گذاشتم روی اون کتاب تا جایی که بالاخره به نقطه ای رسیدم که به نظرم کافی بود
+ بی نهایت ممنونم که باهام در میان گذاشتیش
من رو بوسید
_ گرتا بی نهایت عاشقتم
+ منم عاشقتم
_ من دیگه بر نمی گردم کالیفرنیا
+ چی؟ حتی واسه ی وسایلت ؟
_ نه همه شون رو فروختم حال مامان هم که خوبه به زودی باید برای دیدنش بریم
+ بریم؟
من اون قدر می خواستم یونا رو ببینم که دورتی جادوگر شهر اوز رو
_ آره همین الان هم درباره ات بهش گفتم اولش واکنش خوبی نشون نداد ولی بهش توضیح دادم که چقدر عاشقتم و باید بپذیرتش ولی اگر قبول هم نکنه موردی
نداره
+ امیدوارم.
_ باید یه شغل جدید پیدا کنم چون از مرکز بعد از بهم زدن با چلسی استعفا دادم در نتیجه یکی از کارایی که این مدت این جا کردم مصاحبه شغلی بود بهم پیشنهاد
شغل مشاوره دادن
+ شوخی می کنی؟
_ نه
+ جونگکوک این خبر عالیه
بستنی رو برداشت و دوباره شروع به خوردن کرد
_ من به یه جا واسه موندن نیاز دارم دختری رو می شناسی که هم اتاقی بخواد؟
+ اممم سالی انتخاب خوبیه
یه قاشق پر بهم داد
_ درباره ی یه دختر دیگه حرف می زنم دارم درباره ی دختر شیرینی حرف می زنم که از لیس زده شدن واژنش خوشش میاد
+ اوه شاید موافق باشه
دهن پر بستنی من رو بوسید وگفت:
_ خوبه چون عمرا نه رو به عنوان جواب قبول می کردم عقب رفت و ادامه داد: _ راستی هیچ وقت بهم نگفتی برای گذروندن زندگی چی کارمی کنی گفتی مربوط به تبلیغاته ولی کمپانی تون دقیقا چی کار میکنه؟ یا نکنه جاسوس اف بی آیی؟
+ خب زیاد مربوط به تبلیغات نیست درباره ی اون قسمت نماینده و اینا حق با توئه این تردیدم برای گفتن هم دلیل داره وقتی که اون موقع یعنی هفت سال پیش جدا شدیم احساس گناه می کردم که نتونستم کمکت کنم
_ منظورت رو نمی فهمم
+ من نماینده ی ادبیاتم جونگکوک
بستنی رو گذاشت روی زمین و پرسید : _ چی ای؟
+ من به عنوان نماینده ی نویسنده ها کار می کنم در نتیجه فکر کنم بتونم یه چند تا از کتابات رو منتشر کنم. مخصوصا بمی
_ باهام شوخی می کنی؟
+ کاملا جدی ام
_ چه جوری وارد این کار شدی؟
خب اینم از پارت هدیه با تاخیر لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
بفهمم که بهترین راه توضیح این چیزا چیه چون میخواستم درباره ی تو باهاش صادق باشم نتونستم بلافاصله براش توضیح بدم ولی اصلا باهاش نخوابیدم باید این رو بدونی کلی بهانه ساختم خالصه اش این که نمی خواستم بدون چمدون هام برگردم پیش تو به علاوه ی این که تو باید همه چیز رو درباره ی گذشته ام میدونستی در نتیجه وقتی چلسی رو ول کردم تمام وقتم رو گذاشتم روی اون کتاب تا جایی که بالاخره به نقطه ای رسیدم که به نظرم کافی بود
+ بی نهایت ممنونم که باهام در میان گذاشتیش
من رو بوسید
_ گرتا بی نهایت عاشقتم
+ منم عاشقتم
_ من دیگه بر نمی گردم کالیفرنیا
+ چی؟ حتی واسه ی وسایلت ؟
_ نه همه شون رو فروختم حال مامان هم که خوبه به زودی باید برای دیدنش بریم
+ بریم؟
من اون قدر می خواستم یونا رو ببینم که دورتی جادوگر شهر اوز رو
_ آره همین الان هم درباره ات بهش گفتم اولش واکنش خوبی نشون نداد ولی بهش توضیح دادم که چقدر عاشقتم و باید بپذیرتش ولی اگر قبول هم نکنه موردی
نداره
+ امیدوارم.
_ باید یه شغل جدید پیدا کنم چون از مرکز بعد از بهم زدن با چلسی استعفا دادم در نتیجه یکی از کارایی که این مدت این جا کردم مصاحبه شغلی بود بهم پیشنهاد
شغل مشاوره دادن
+ شوخی می کنی؟
_ نه
+ جونگکوک این خبر عالیه
بستنی رو برداشت و دوباره شروع به خوردن کرد
_ من به یه جا واسه موندن نیاز دارم دختری رو می شناسی که هم اتاقی بخواد؟
+ اممم سالی انتخاب خوبیه
یه قاشق پر بهم داد
_ درباره ی یه دختر دیگه حرف می زنم دارم درباره ی دختر شیرینی حرف می زنم که از لیس زده شدن واژنش خوشش میاد
+ اوه شاید موافق باشه
دهن پر بستنی من رو بوسید وگفت:
_ خوبه چون عمرا نه رو به عنوان جواب قبول می کردم عقب رفت و ادامه داد: _ راستی هیچ وقت بهم نگفتی برای گذروندن زندگی چی کارمی کنی گفتی مربوط به تبلیغاته ولی کمپانی تون دقیقا چی کار میکنه؟ یا نکنه جاسوس اف بی آیی؟
+ خب زیاد مربوط به تبلیغات نیست درباره ی اون قسمت نماینده و اینا حق با توئه این تردیدم برای گفتن هم دلیل داره وقتی که اون موقع یعنی هفت سال پیش جدا شدیم احساس گناه می کردم که نتونستم کمکت کنم
_ منظورت رو نمی فهمم
+ من نماینده ی ادبیاتم جونگکوک
بستنی رو گذاشت روی زمین و پرسید : _ چی ای؟
+ من به عنوان نماینده ی نویسنده ها کار می کنم در نتیجه فکر کنم بتونم یه چند تا از کتابات رو منتشر کنم. مخصوصا بمی
_ باهام شوخی می کنی؟
+ کاملا جدی ام
_ چه جوری وارد این کار شدی؟
خب اینم از پارت هدیه با تاخیر لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
- ۱۹.۹k
- ۰۱ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط