عاشقانه های شبنم درکنارزندگیم
دل خانه ی آن دلبر نیکو نفس آینه دار است
آنجا که نهانخانه ی امنش , خمِ ابروی نگار است
چندیست به شوق نفسش عاشقم و عقل نداند
دل واله و شیداییِ آن چشم خمار است
رنجور و پریشان تر از آنم که بداند
این زمزمه ی کیست که در گریه ی تار است
حاشا به تو ای بنده ی شرمنده ندانی
ویرانه ی بی عشق ...چراغی به غبار است؟
با حیثیت رود ندارند نهنگان سر وکاری
مواج ترین درد جهان دوری یار است
آنجا که نهانخانه ی امنش , خمِ ابروی نگار است
چندیست به شوق نفسش عاشقم و عقل نداند
دل واله و شیداییِ آن چشم خمار است
رنجور و پریشان تر از آنم که بداند
این زمزمه ی کیست که در گریه ی تار است
حاشا به تو ای بنده ی شرمنده ندانی
ویرانه ی بی عشق ...چراغی به غبار است؟
با حیثیت رود ندارند نهنگان سر وکاری
مواج ترین درد جهان دوری یار است
- ۲.۹k
- ۰۲ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط