وقتاستکهبنشینیوگیسوبگشایی

#وقت_است_که_بنشینی_و_گیسو_بگشایی
تا با تو بگویم غم شب‌های جدایی‎

بزم تو مرا می‌طلبد، آمدم ای جان‎
من عودم و از سوختنم نیست رهایی‎

تا در قفسِ بال و پر خویش اسیر است‎
بیگانه‌ی پرواز بوَد مرغِ هوایی‎

با شوقِ سرانگشت تو لبریز نواهاست‎
تا خود به کنارت چه کند چنگ نوایی‎

عمری‌ست که ما منتظر باد صباییم‎
تا بو که چه پیغام دهد باد صبایی‎

ای وای بر آن گوش که بس نغمه‌ی این نای‎
بشنید و نشد آگه از اندیشه‌ی نایی‎

افسوس بر آن چشم که با پرتوِ صد شمع‎
در آینه‌ات دید و ندانست کجایی‎

آواز بلندی تو و کس نشنودَت باز‎
بیرونی ازین پرده‌ی تنگِ شنوایی‎

در آینه بندان پریخانه‌ی چشمم‎
بنشین که به مهمانی دیدار خود آیی‎

بینی که دری از تو به روی تو گشایند‎
هر در که بر این خانه‌ی آیینه گشایی‎

چون سایه مرا تنگ در آغوش گرفته‌ست‎
خوش باد مرا صحبت این یار سرایی...
دیدگاه ها (۰)

#آری_نفسم_از_جای_گرم_بلند_می_شوددرست میانِ آغوشِ خورشید چشم...

#دلـم_ضعف_میـرودبرای لحظه اے ڪه به قصدِ بوسیـدنم نزدیڪ میشـو...

#راز_خوشبختی_من_خفته_قلب_من_استتو کجا می‌گردی؟

#همه_شب_دست_در_آغوش_خیالت_دارم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط