سوار بر غبار

سوار بر غبار

آیا من این محو تو را آزاده می گویی؟
با مست چشم کال تو از باده می گویی؟

من غرق صحبت های چشمان تو ام وقتی
با رقص لبهایت سخن ها ساده می گویی

در نامه ای پرسیده ام حال دلم خوب است؟
ذکر شفا با سجده بر سجاده می گویی

گفتم چگونه سر کنم این دوری ات را تو
از تاب و تب های من دلداده می گویی

اصلا چرا با عمق جانم دوستت دارم
از لرزشی که بر دلم افتاده می گویی

یک عمر دنبال کمی هم زندگی بودم
از لحظه ای که عشق ها را زاده می گویی

من از قشنگی های راه عاشقی گفتم
از چشم های مانده بر آن جاده می گویی

من راهها رفتم ولی آغوش تو دور است
از راه ناپیدای فوق العاده می گویی

من چشمهایت را میان آرزو دیدم
از یک سوار بر غبار ایستاده می گویی

وقتی که با قلبم نگاهت می کنم، آنجا
از لعل و لب های به هم بنهاده می گویی

هیوایم و در انتظار لحظه هایی که
من عشق می گویم و تو آماده می گویی

شاعر و گوینده: مهرشاد علیزاده

@deklame_mehrshad_alizadeh
دیدگاه ها (۳)

«حصار»در مهربانیت اندکی دستانت را به من بده؛در بازوانت اندک ...

بی ماچہ می کُند دلتکہ بی توجان می کَند دلم !💠#حمید_رها💠#ب💠✨💠...

مادر #بهشت من همه #آغوش گرم توستگویی سرم هنوز به #بالین نرم ...

گفت:دیدیش امروز؟زمزمه کردم: نه خداروشکر!یه ابروشو بالا انداخ...

راستی دیشب دوباره مست و تنها بی قرارسر درآوردم از آن کوچه از...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط