به نام نامی مادرم

به نام نامی مادرم
به نام قلب پاک پدرم 👑😭
دلتنگ که می‌شوم، ناخواسته دلم پر می‌کشد به گذشته،
به خانه‌ی پدری، آن‌جایی که همه چیز ساده و بی‌غل‌و‌غش بود...
آنجا که صدای خنده‌های کودکانه‌ی خواهر و برادرهایم
در تمام خانه می‌پیچید،
آنجا که مادرم با عشق، غذا می‌پخت
و بوی نان تازه‌اش در خانه می‌پیچید.

دلم برای آن روزها تنگ است،
برای لحظاتی که هیچ‌چیزی جز حال خوب در قلبمان نبود.
برای روزهایی که دغدغه‌هایمان کوچک بود،
و شادی‌هایمان بزرگ....
افسوس که حضور این حسرت ها و دردهای بی درمان را باید تا همیشه در دلم آه بکشم ...
وحالا، تنها می‌توانم چشمانم را ببندم
و به آن خاطرات سفر کنم...
همانجا که هنوز کودکانه‌ترین بخش وجودم،
خودش را گم نکرده است.
دیدگاه ها (۰)

گاهے یڪے میشهتمام زندگیتتمام هستیتتمام جونتمیدونے ڪهشاید هیچ...

چه عیبی داشت اگر فردا جهان بهتراز این میشد؟!خدا می رفت و ی...

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۶

مدتی بود در کافه ی یک دانشگاه کار میکردم و شب را هم همانجا م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط