یه شب حالم خیلی گرفته بود

یه شب حالم خیلی گرفته بود ،
تنها تو بام نشسته بودمُ سیگار می کشیدم
و روزبه بمانی گوش می‌دادم :
«اسمت که میاد حالم بد میشه
یه تریلی غم از روم رد میشه
مادرم میگه چته بیخودی
باز اسمش اومد دیوونه شدی!
میگه چیه باز این حالت شده
خجالت بکش چند سالت شده
تو حال و هوای آهنگ بودم و تو خاطراتمون
غرق شده بودم که یه نفر اومد کنارم نشست..
یه فندک از جیبش بیرون آورد و هی خاموش روشن کرد.
اینقدر خاموش و روشن کرد که اعصابم خورد شد.
گفتم: معلومه چیکار می‌کنی!
سرمون درد گرفت
اگه سیگار می‌خوای بگو تا بهت بدم،
دیگه این کارا واسه چیه!
گفت: نه ممنون
خیلی وقته که نمی‌کشم ..
گفتم:پس چته هی فندک می‌زنی!
دیوونه ای چیزی هستی،
یا می‌دونی حالم خوب نیست اومدی که اذیتم کنی.؟
گفت: آخرین بار رو همین بام کنارم نشسته بود(:
فندکمو برداشته بود و هی خاموش روشن می‌کرد
بهش گفتم پاشو برسونمت دیر وقته..!
گفت تا گاز فندکت رو تموم نکنم نمیام.
گفتم چیکار به فندک من داری دختر‌
گفت اینطوری هم تو کمتر سیگار می‌کشی
هم من بیشتر پیشت می مونم...
تقریبا دوسال از اون شب می‌گذره
و حالا هروقت دلم براش تنگ میشه،
یه فندک می‌خرم،میام اینجا میشینم
گازش که تموم شد میرم خونه..
دیدگاه ها (۰)

_گفت : چته جوون؟ توو خودتی!_هیچی نگفتم_گفت : با شمام، خیلی ت...

همه چیز از یك اتفاق ساده شروع شد ؛ من در ایستگاه مترو نشسته ...

توی نروژ یه شهری هست به اسم لانگیربیناین شهر تنها قسمت از زم...

به چروکِ صورتش چین انداخت و گفت:+به حرف بقیه گوش نده بچه جون...

دستش رو قلبم بود.هر وقت می فهمید حالم‌ خوش نیست، همین کار رو...

اما من عاشقتم ! پارت ۷ تهیونگ بعد از اینکه کارای شرکت و راست...

(لایو سه نفره پارت۱۲)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط