دردنیایی که ساختم گمشده ام..
اول فکر کردم درحاله شنا هستم بعد متوجه شدم درحال غرق شدن هستم
شاید غروری داشتم در این موضوع شاید با خود گفتم :این دنیا را من ساختم میتوانم بدون دیدن نقشه راهم را پیدا کنم..
درحال راه رفتم بودم...
به باتلاقی در ذهنم رسیدم و همانجا سر بر بالین گذاشتم و زندگی گریستم..
صبح با چشمانی اشک الود بیدار شدم
بالشتم خیس شده بود...
اول فکر کردم درحاله شنا هستم بعد متوجه شدم درحال غرق شدن هستم
شاید غروری داشتم در این موضوع شاید با خود گفتم :این دنیا را من ساختم میتوانم بدون دیدن نقشه راهم را پیدا کنم..
درحال راه رفتم بودم...
به باتلاقی در ذهنم رسیدم و همانجا سر بر بالین گذاشتم و زندگی گریستم..
صبح با چشمانی اشک الود بیدار شدم
بالشتم خیس شده بود...
- ۹۳۷
- ۲۵ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط