دردنیایی که ساختم گمشده ام..
اول فکر کردم درحاله شنا هستم بعد متوجه شدم درحال غرق شدن هستم
شاید غروری داشتم در این موضوع شاید با خود گفتم :این دنیا را من ساختم میتوانم بدون دیدن نقشه راهم را پیدا کنم‌.‌‌‌.
درحال راه رفتم بودم...
به باتلاقی در ذهنم رسیدم و همانجا سر بر بالین گذاشتم و زندگی گریستم..
صبح با چشمانی اشک الود بیدار شدم
بالشتم خیس شده بود...
دیدگاه ها (۰)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط