پایم را که توی کلاس می گذارم توی دلم قلقلک می شود

پایم را کـه تـوی کلاس می گذارم ، تـوی دلم قلقلک می شود . کلاس پر از بوی جهانگردی است ! حـالا هـر چـقـدر که بخواهیم ، می توانیم از پنجره نگاهش کنیم ، به ساختمان های مثلثی سفید و قشنگش و به آدم خارجی هایی که مهمانش هستند و تـوی خیابان های پر از گل و درختـش راه می روند . حالا دیگر جهانگردی کنار دستمان است ، نزدیکمان . من سر نیمکت اول ، جلوی میز خانم معلم می نشینم ، همان جایی که دوست داشتم . راضیه اینجا را برایم نگه داشته است . اگر راضیه نبـود ، جـای مـن نیمکـت آخـر بـود . دلم می خواهـد ایـن را بـه خـودش بگویم ؛ اما قیافه غمگینش را که می بینم ، چیزی نمی گویم . امروز درس های سال قبل را مرور می کنیم . بعضی از معلم ها نیامده اند ! اگر راضیه قهرنبود ، دو تایی از این بالا ، حسابی جهانگردی را دیـد می زدیم و کیف میکردیـم . زنگ آخـر کـه می شـود ، معلـم نـداریـم . بچه ها می رونـد تـوی حیاط

نام کتاب :وقتی در آغوش کوه بودیم
نویسنده :فاطمه فروتن اصفهانی
تصویرگر :سولماز جهانگیر
دیدگاه ها (۲)

حالا این کیه خدا داند 😂❤️😌

زهرا ها 💪🏻😂😎

آدم های کینه ای برن بیرون بی زحمت در هم ببینید

https://wisgoon.com/dada_h

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط