آدما از یه جای به بعد خسته میشن مثل من که الان اینجا وسط

آدما از یه جای به بعد خسته میشن مثل من که الان اینجا وسط جوونیم پشت سرمو که نگاه میکنم میبینم گند زدم به زندگیم
به خودم تو آینه که نگاه میکنم انگار خستگی یه زندگی کهنه لجن صد ساله از چشام میخواد بزنه بیرون
معجزه ها همه دروغن پس چرا زندگی من سرد بی روح وبی معجزه مونده
دارم به این فکر میکنم همه چیز رو بزارم برای آدمای که دلشون به این زندگی خوشه و بزارم برم
شاید منی که نمیدونم کجام چی میخوام از زندگی وتکلیف خودمو نمیدونم
لیاقت این زندگی رو نداشته باشم
کاش خدا دقیقا اونجایی به داد آدم برسه که هنوز چشماش نمرده باشن
هنوز قلبش بتپه
هنوز نمرده باشه......
بعضی وقتا فکر میکنم شاید خدا هم خسیسه و در دادن مرگ به کسای که محتاجشن خساست به خرج میده
نمیدونم کی ولی یه روز حتما ازش میپرسم
دیدگاه ها (۰)

“جاده” بهترین تسکین است …آدم تمامِ دردهایش را فراموش می کند ...

زندگیِ عزیز ؛امروز هم ، برایِ گرفتنِ حالِ ما ،زورِ خودت را ب...

دردناک‌ ترین بخش ماجرا این‌جا بودکه ما تا بلندترین پرتگاه ها...

P21

دختر کوچولوی تناسخ یافته من

انسانیت

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط