عاشقانه های شبنم

‍ شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چـه؟
………..
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه اش داد بـه مـن
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
……….
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند، و مرا برد، بـه آرامش زیبای یقین
……….
با خودم میگفتم:
زندگی، راز بزرگی اسـت کـه در مـا جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی، آبتنی کردن دراین رود اسـت
وقت رفتن بـه همان عریانی؛ کـه بـه هنگام ورود آمده ایم
دست مـا در کف این رود بـه دنبال چـه می گردد؟
هیچ!
……….
زندگی، وزن نگاهی اسـت کـه در خاطره‌ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده کـه بر دل داری
شعله گرمی امید تـو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون اسـت
زندگی شوق رسیدن بـه همان
فردایی اسـت، کـه نخواهد آمد
……….
دیدگاه ها (۰)

عاشقانه های شبنم

پندانه

عاشقانه های شبنم

عاشقانه های شبنم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط