برای دیدنت از مرز آفتاب گذشتم

برای دیدنت از مرز آفتاب گذشتم
به دم دمای غروب از پسِ شباب گذشتم
به این امید که می نوشم از سبوی نگاهت
ز ارغوانی هر جام پر شراب گذشتم
هزار گردنه ی سخت را به شوق وصالت
به پای خسته دویدم به صد شتاب گذشتم
برای آنکه زلال و  روان ببینمت ای عشق
به پای سرو روانت چو جوی آب گذشتم
تمام عمر زدم پرسه ی شبانه و تا صبح
ز کوچه های غمت با دل کباب گذشتم
حال که هستی قهوه ام را باعشق می نوشم
دیدگاه ها (۰)

صبح ادینه وامدن شبنم بهارای فدای حلقۂ گیسوی تو...صبح جمعه آم...

سلام امام زمانم

همچو فرهاد بُود کوه کنی پیشه ی ما کوه ِما سینه ی ما ، ناخن ِ...

حاجتروایی همتون انشاالله

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط