#تک_پارتی
ماه روشن من
ساعت 8شب بود. از خونه بیرون رفتم تا کمی قدم بزنم. توی راه یه مرد روانی دنبالم کرد... اه واقعا ترسناک بود ترسیده بودم سریع فرار کردم به بن بست رسیدم با لحنی ارام ولی ترسناک گفت:(( فرار نکن کوچولو من کاریت ندارم... فقط میخوام بکشمت)) با لحنی لرزان گفتم:(( ت.. تو میخوای منو بکشی؟ اصلا چرا؟))
گفت:(( اره میخوام بکشمت ولی به یه معنایی)) گفتم :((به چه معنایی؟)) گفت:((این به تو ربطی نداره کوچولو بعد دوید سمتم من هم به سمت عقب رفتم تا به دیوار رسیدم. دیگه راه فراری نبود... از جیبش یک چاقو دراورد و وقتی به من رسید چاقو رو فرو کرد توی پهلوم من داد زدم کمک خب خداروشکر اون نزدیک یه پلیس بود. اگر بخوام بگم اون پلیس آقای جئون جونگ کوک بود و گفت:((هه جالبه یک مرد یک زن رو میزنه نه با دست بلکه با چاقو:)) اون گفت:(( تو کی هستی عوضی)) و اون گفت:((اگه به پشتت یه نگاه کنی می فهمی)) اون هم برگشت و چند ثانیه به زمین خیره شد دست پاچه شده بود وگفت:((ن... نه من این زن رو نکشتم.)) و جونگ کوک گفت:((ببین تو نمیتونی من رو اسکل کنی اوکی؟)) و اون گفت:((هه فکر میکردم می تونم اسکلت کنم.)) خب من هم درد داشتم و با درد گفتم:(( الان من مهم ترم یا دعوای شما ها؟)) و جونگ کوک گفت:((هه فکر کردم مردی.)) و بقیه اون مرد رو بردن خب من هم چون واقعا درد داشتم افتادم رو زمین جونگ کوک یک ثانیه از من چشم برداشت و وقتی برگشت د دید من رو زمینم و اخرین جمله ای که بهش گفتم این بود:(( اه واقعا ممنون ولی کارت بی فایده بود چون من در همین روز همین ساعت و همین دقیقه میمردم....))
پایان
ماه روشن من
ساعت 8شب بود. از خونه بیرون رفتم تا کمی قدم بزنم. توی راه یه مرد روانی دنبالم کرد... اه واقعا ترسناک بود ترسیده بودم سریع فرار کردم به بن بست رسیدم با لحنی ارام ولی ترسناک گفت:(( فرار نکن کوچولو من کاریت ندارم... فقط میخوام بکشمت)) با لحنی لرزان گفتم:(( ت.. تو میخوای منو بکشی؟ اصلا چرا؟))
گفت:(( اره میخوام بکشمت ولی به یه معنایی)) گفتم :((به چه معنایی؟)) گفت:((این به تو ربطی نداره کوچولو بعد دوید سمتم من هم به سمت عقب رفتم تا به دیوار رسیدم. دیگه راه فراری نبود... از جیبش یک چاقو دراورد و وقتی به من رسید چاقو رو فرو کرد توی پهلوم من داد زدم کمک خب خداروشکر اون نزدیک یه پلیس بود. اگر بخوام بگم اون پلیس آقای جئون جونگ کوک بود و گفت:((هه جالبه یک مرد یک زن رو میزنه نه با دست بلکه با چاقو:)) اون گفت:(( تو کی هستی عوضی)) و اون گفت:((اگه به پشتت یه نگاه کنی می فهمی)) اون هم برگشت و چند ثانیه به زمین خیره شد دست پاچه شده بود وگفت:((ن... نه من این زن رو نکشتم.)) و جونگ کوک گفت:((ببین تو نمیتونی من رو اسکل کنی اوکی؟)) و اون گفت:((هه فکر میکردم می تونم اسکلت کنم.)) خب من هم درد داشتم و با درد گفتم:(( الان من مهم ترم یا دعوای شما ها؟)) و جونگ کوک گفت:((هه فکر کردم مردی.)) و بقیه اون مرد رو بردن خب من هم چون واقعا درد داشتم افتادم رو زمین جونگ کوک یک ثانیه از من چشم برداشت و وقتی برگشت د دید من رو زمینم و اخرین جمله ای که بهش گفتم این بود:(( اه واقعا ممنون ولی کارت بی فایده بود چون من در همین روز همین ساعت و همین دقیقه میمردم....))
پایان
- ۴.۵k
- ۰۸ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط