باز امشب ای ستاره تابان نیامدی

باز امشب ای ستاره تابان نیامدی
باز ای سپیده شب هجران نیامدی
شمعم شکفته بود که خندد به روی تو
افسوس ای شکوفه خندان نیامدی

زندانی تو بودم و مهتاب من چرا
باز امشب از دریچه زندان نیامدی
با ما سر چه داشتی ای تیره شب که باز
چون سرگذشت عشق به پایان نیامدی
شعر من از زبان تو خوش صید دل کند
افسوس ای غزال غزل خوان نیامدی
گفتم به خوان عشق شدم میزبان ماه
نامهربان من تو که مهمان نیامدی
خوان شکر به خون جگر دست می دهد
مهمان من چرا به سر خوان نیامدی
نشناختی فغان دل رهگذر که دوش
ای ماه قصر بر لب ایوان نیامدی...🦋❤❤🦋

#عاشقانه
#خاصترینم◦•●◉✿
دیدگاه ها (۱)

❣sh❣تو خود شعری و چون سحر و پری افسانه را مانیبه افسون کدامی...

‍ ‍ 🕊️... فرو ریخته امجای بگیرکنارِ حضوری مضطربدر آغوش بگیرآ...

امشب ای ماه به درد دل من تسکینیآخر ای ماه تو همدرد من مسکینی...

گاه بیان احساساتدشوار استولی می‌خواهم بدانیکه تا چه حد دوستت...

<><><><><><><><><><>﷼ نامه ای به جهان !!گفته بودی که بیایی ت...

بهار و خاکستر

⁨⁨⁨⁨حتما بخوانید👇🏼😭💔رخت عزایت را به تن کردم عزیزماصلا خودم ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط