غزه
#غزهツ
انسان بودن به چهره و زبان نیست، به قلبی است که برای درد دیگران میتپد.💔🍉
..........
🖥 این روایت زندگی من است
❤️ روایتهای زنانه از غزه
📝 من ربیع هستم، سوار ربیع الخزندر. مبتلا به دیابت نوع یک. برای من مرگ مفهومی است ورای آنچه دیگر کودکان تجربه میکنند. هر روز صبح با ترس از خواب بیدار میشوم و هر بار نگرانتر از خودم میپرسم: امروز انسولینی به دستم میرسد یا نه؟
صدای مهیب بمباران روزانه، پسزمینهای نامرئی شده که زندگیام را متوقف کرده. بمبها نه تنها خانه ویران میکنند که جانها را هم میشکافاند. مرگ، شانهبهشانهی من راه میرود و یادم میاندازد که نزدیک بود بمیرم. حالت تهوع همیشگیام بخاطر پانکراسی که نیاز به جراحی دارد سایهی مرگ را روز به روز بر سرم سنگینتر میکند.
قبل از جنگ درمانی بود، داروهایم به دستم میرسید، امیدهایی به آرامی در کنج دلم جا خوش کرده بودند ولی با شروع جنگ هیچچیز دیگری نیست، نه دارویی و نه حتی داروخانهای.
دیگر نه خانوادهای دارم تا کمکم کند و نه ساختاری وجود دارد تا حس امنیت را به قلبم ببخشد. تنها حقیقتی که به وضوح میبینم؛ زندگیام است که بر لبهی پرتگاه ایستاده. من رویای خاصی ندارم جز اینکه دلم میخواهد مانند دیگر بچههای دنیا زندگی کنم. آسوده بازی کنم، مدرسه بروم و شاد باشم. برای رسیدن به این رویا نیاز به کمک دارم. کمک نه فقط برای دارو بلکه فرصتی دوباره برای نفس کشیدن، برای جایی که صدای انفجار نباشد. نگرانی تمام شدن دارو نباشد.
من از نیاز عمیق انسانی به زندگی حرف میزنم. با وجودی که توی دلم ترس دارم، امید کوچکی هم دارم که هنوز خاموش نشده. امیدی که اگر دست حمایتی برسد شاید تبدیل به نوری شود و مرا از مرز مرگ برگرداند.
این روایت زندگی من است، روایت زندگی هزاران کودک دیگری که مانند من جنگ، فقر و نبود امکانات را تاب می آورند. روایتی از تحمل، نیاز و خواستن یک فرصت دوباره.
✍🏻مریم خداوردیفرد، رسانه «ریحانه»؛
💬مجموعه روایت «مینویسم تا صدای غزه باشم»
🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس | تلگرام | اینستاگرام
رسانه «ریحانه» را دنبال کنید.
📲 @khamenei_reyhaneh
انسان بودن به چهره و زبان نیست، به قلبی است که برای درد دیگران میتپد.💔🍉
..........
🖥 این روایت زندگی من است
❤️ روایتهای زنانه از غزه
📝 من ربیع هستم، سوار ربیع الخزندر. مبتلا به دیابت نوع یک. برای من مرگ مفهومی است ورای آنچه دیگر کودکان تجربه میکنند. هر روز صبح با ترس از خواب بیدار میشوم و هر بار نگرانتر از خودم میپرسم: امروز انسولینی به دستم میرسد یا نه؟
صدای مهیب بمباران روزانه، پسزمینهای نامرئی شده که زندگیام را متوقف کرده. بمبها نه تنها خانه ویران میکنند که جانها را هم میشکافاند. مرگ، شانهبهشانهی من راه میرود و یادم میاندازد که نزدیک بود بمیرم. حالت تهوع همیشگیام بخاطر پانکراسی که نیاز به جراحی دارد سایهی مرگ را روز به روز بر سرم سنگینتر میکند.
قبل از جنگ درمانی بود، داروهایم به دستم میرسید، امیدهایی به آرامی در کنج دلم جا خوش کرده بودند ولی با شروع جنگ هیچچیز دیگری نیست، نه دارویی و نه حتی داروخانهای.
دیگر نه خانوادهای دارم تا کمکم کند و نه ساختاری وجود دارد تا حس امنیت را به قلبم ببخشد. تنها حقیقتی که به وضوح میبینم؛ زندگیام است که بر لبهی پرتگاه ایستاده. من رویای خاصی ندارم جز اینکه دلم میخواهد مانند دیگر بچههای دنیا زندگی کنم. آسوده بازی کنم، مدرسه بروم و شاد باشم. برای رسیدن به این رویا نیاز به کمک دارم. کمک نه فقط برای دارو بلکه فرصتی دوباره برای نفس کشیدن، برای جایی که صدای انفجار نباشد. نگرانی تمام شدن دارو نباشد.
من از نیاز عمیق انسانی به زندگی حرف میزنم. با وجودی که توی دلم ترس دارم، امید کوچکی هم دارم که هنوز خاموش نشده. امیدی که اگر دست حمایتی برسد شاید تبدیل به نوری شود و مرا از مرز مرگ برگرداند.
این روایت زندگی من است، روایت زندگی هزاران کودک دیگری که مانند من جنگ، فقر و نبود امکانات را تاب می آورند. روایتی از تحمل، نیاز و خواستن یک فرصت دوباره.
✍🏻مریم خداوردیفرد، رسانه «ریحانه»؛
💬مجموعه روایت «مینویسم تا صدای غزه باشم»
🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس | تلگرام | اینستاگرام
رسانه «ریحانه» را دنبال کنید.
📲 @khamenei_reyhaneh
- ۳.۸k
- ۰۸ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط