یازدهم آذر؛ سالروز شهادت میرزا کوچکخان جنگلی است
؛ مجاهدی که ارادهاش بلندتر از قلههای البرز. مردی که برای آزادی، عدالت و پاسداشت حرمت ایران، از آسایش جهان چشم شست و به دل جنگل زد؛ جنگلی که برای او نه پناهگاه، که پیماننامهای سبز با مردم بود.
سالروز شهادت میرزا کوچکخان جنگلی، یادآور برخاستن اندیشهای است که هنوز در هوای بارانی گیلان تپش دارد. مردی که نامش در برگبرگِ جنگل میپیچد و در مهِ صبحگاهی گیلان، چونان افسانهای راستین، دوباره جان میگیرد.
میرزا کوچکخان، آخرین مردِ جنگل نبود؛
اما نخستین کسی بود که جنگل را از یک جغرافیا، به یک آیین بدل کرد—آیین آزادی، عدالت و امانتداری در برابر مردم.
میرزا، فرزند روزگاری پرآشوب بود؛ اما خود، تکیهگاهی به صلابت کوه و صافی چشمه داشت. با دلی که در آن نه مطامع سیاست میگنجید و نه سایهٔ سازش با ستم. او آموزگار عزتی است که از جان مایه میگذارد، اما تن به ننگ نمیدهد. میرزا کوچکخان، نه فقط یک شخصیت تاریخی، که نماد ایستادگی بیادعاست؛
.میرزا زنده است...!
تا وقتی ظلم و ظالم در جهان وجود داشته باشد میرزا بار ها و بار ها متولد می شود و راه خود را ادامه می دهد فرقی نمیکند کدام نقطه از زمین...! بله ، میرزا کوچک خان تنها شخصیت نیست ، میرزا یک اندیشه است!
سالها گذشته اما نام میرزا کوچکخان جنگلی هنوز در دل این سرزمین زنده است؛
نمادی از آزادیخواهی، شجاعت و ایستادگی.
سالروزش بهانهای است برای یادآوری اینکه
ایران همیشه با دلیرانی چون او سربلند مانده است. 🌿🇮🇷
جنگ جهانی که شد، شاه ایران دستهایش را برد بالا. گفت دعوا، دعوای خودتان است، پای من را وسط نکشید. استعمارگرهای کهنهردا، مگر میتوانستند از خیر گوشت لخمی مثل ایران بگذرند؟ریختند مملکت ما را گرفتند. روسها در شمال کشور جولان میدادند. نیرو میآوردند، تجهیزات بار میزدند. ایران و ایرانی دو زار هم نمیارزید برایشان
شد ۱۳۰۰. رضاخان میرپنج قزاق بیسواد سبیلتابناگوشدررفتهٔ عامی وحشیصفت، شد وزیر جنگ ایران! انگلیسیها دم به دمش داده بودند که ایران لقمهٔ بقیه نشود. رضاخان برای جذب میرزا تلاش زیادی کرد و پیغاموپسغام، فراوان فرستاد، اما میرزا فریب این کهنهقزاق را نخورد. همین شد که قزاقها با شبیخونهای متعدد، جنگلیها را که مهرههای مهمی را هم به دست روسها از دست داده بودند، وادار به عقبنشینی کردند. میرزا از پا نیفتاد. با همان اندک مردان باقیمانده، همچنان میجنگید و مبارزه میکرد.
درخت همیشهسبز بود.
دیگرکسی برای میرزا نمانده بود جز گائوک. شده بود حکایت در وطن خویش غریب… اندک مبارزان پایمرد قیام، یا اسیر شده بودند، یا در عقبنشینیها از پادرآمده بودند.
عدۀ زیادی به دنبال میرزا بودند. چنان تحت تعقیب بود که هیچ جا امنیت نداشت. چارهای نبود. باید پنهان میشد. شبانه راهی خلخال شد؛ از راه کوههای تالش که زیر بوران و برف مدفون بودند. میرزا بلدِ طبیعت بود. سرما و یخبندان را میشناخت، اما گریزی از آن نداشت. آخرین راه بود برای آخرین علمداران قیام. مردان جنگل، به بوران زدند.
۱۱ آذر ماه ۱۳۰۰ در برف و بوران
زور سرما چربید. تن تهمتن یونس، سست شد، سرد شد، یخ زد. خورشید گرفت. آخرین نفس گرم از آن سینهٔ پرشور صبور تنها بیرون آمد و تمام.
سردار بزرگ قیام جنگل، در کوههای تالش آرام گرفت. روح پرتلاطمش که یکعمر آرزوی استقلال میهنش را داشت، در بوران رقصید و چرخید و سبکتر از دانههای نقرهای برف، به آسمان رفت.
آخرعاقبت عاشقها مثل هم است…
مثل مقتدای شهیدش، سر بیجان میرزا را از تنش جدا کردند و برای چشمروشنی، برای رضاخان فرستادند. پیکرش در گورستان روستایی در تالش دفن شد و سرش در حسنآباد تهران تا سالها بعد که او را به مزارش در رشت منتقل کردند.
این مرد تا آنجا مقاومت کرد که جسمش یخ زد
دست اجانب روس و انگلیس و قزاقهای رضاخان به زنده او نرسید و ایستاده جان داد.ولی تسلیم بیگانه نشد🕊
هشتاد سال بعد، صبح یکی از روزهای بهاری و قبراق اردیبهشت ۱۳۸۰ خورشیدی، در مصلای رشت، سیدعلیآقای خامنهای از میرزا یاد کرد و به معلمها و فرهنگیان نازنین کشورش گفت:
«میرزا مرد، اما یک مشعل شد.»
و تا امروز، این زیباترین تعبیریست که دربارهٔ میرزا شنیدهام،
مردی که میان برف و بوران یخ زد، اما مشعل شد، شعلهای که خاموش نشد و چرخید و زبانه کشید و بالا گرفت تا علمی حسینی شد و به دست سید خراسانی ما افتاد…
رحمت خدا بر تمام جانهای شیفته، از خرماپزان سکّوی پارس جنوبی گرفته تا یخبندان لب مرز آذربایجان، به تمام آدمحسابیهایی که با نام و گمنام، برای روشن ماندن چراغ خانهٔ ایران و ایرانی جنگیدند
و سلام بر روح بلند و افتادهٔ سردار جنگل، میرزا کوچکخان جنگلی
؛ مجاهدی که ارادهاش بلندتر از قلههای البرز. مردی که برای آزادی، عدالت و پاسداشت حرمت ایران، از آسایش جهان چشم شست و به دل جنگل زد؛ جنگلی که برای او نه پناهگاه، که پیماننامهای سبز با مردم بود.
سالروز شهادت میرزا کوچکخان جنگلی، یادآور برخاستن اندیشهای است که هنوز در هوای بارانی گیلان تپش دارد. مردی که نامش در برگبرگِ جنگل میپیچد و در مهِ صبحگاهی گیلان، چونان افسانهای راستین، دوباره جان میگیرد.
میرزا کوچکخان، آخرین مردِ جنگل نبود؛
اما نخستین کسی بود که جنگل را از یک جغرافیا، به یک آیین بدل کرد—آیین آزادی، عدالت و امانتداری در برابر مردم.
میرزا، فرزند روزگاری پرآشوب بود؛ اما خود، تکیهگاهی به صلابت کوه و صافی چشمه داشت. با دلی که در آن نه مطامع سیاست میگنجید و نه سایهٔ سازش با ستم. او آموزگار عزتی است که از جان مایه میگذارد، اما تن به ننگ نمیدهد. میرزا کوچکخان، نه فقط یک شخصیت تاریخی، که نماد ایستادگی بیادعاست؛
.میرزا زنده است...!
تا وقتی ظلم و ظالم در جهان وجود داشته باشد میرزا بار ها و بار ها متولد می شود و راه خود را ادامه می دهد فرقی نمیکند کدام نقطه از زمین...! بله ، میرزا کوچک خان تنها شخصیت نیست ، میرزا یک اندیشه است!
سالها گذشته اما نام میرزا کوچکخان جنگلی هنوز در دل این سرزمین زنده است؛
نمادی از آزادیخواهی، شجاعت و ایستادگی.
سالروزش بهانهای است برای یادآوری اینکه
ایران همیشه با دلیرانی چون او سربلند مانده است. 🌿🇮🇷
جنگ جهانی که شد، شاه ایران دستهایش را برد بالا. گفت دعوا، دعوای خودتان است، پای من را وسط نکشید. استعمارگرهای کهنهردا، مگر میتوانستند از خیر گوشت لخمی مثل ایران بگذرند؟ریختند مملکت ما را گرفتند. روسها در شمال کشور جولان میدادند. نیرو میآوردند، تجهیزات بار میزدند. ایران و ایرانی دو زار هم نمیارزید برایشان
شد ۱۳۰۰. رضاخان میرپنج قزاق بیسواد سبیلتابناگوشدررفتهٔ عامی وحشیصفت، شد وزیر جنگ ایران! انگلیسیها دم به دمش داده بودند که ایران لقمهٔ بقیه نشود. رضاخان برای جذب میرزا تلاش زیادی کرد و پیغاموپسغام، فراوان فرستاد، اما میرزا فریب این کهنهقزاق را نخورد. همین شد که قزاقها با شبیخونهای متعدد، جنگلیها را که مهرههای مهمی را هم به دست روسها از دست داده بودند، وادار به عقبنشینی کردند. میرزا از پا نیفتاد. با همان اندک مردان باقیمانده، همچنان میجنگید و مبارزه میکرد.
درخت همیشهسبز بود.
دیگرکسی برای میرزا نمانده بود جز گائوک. شده بود حکایت در وطن خویش غریب… اندک مبارزان پایمرد قیام، یا اسیر شده بودند، یا در عقبنشینیها از پادرآمده بودند.
عدۀ زیادی به دنبال میرزا بودند. چنان تحت تعقیب بود که هیچ جا امنیت نداشت. چارهای نبود. باید پنهان میشد. شبانه راهی خلخال شد؛ از راه کوههای تالش که زیر بوران و برف مدفون بودند. میرزا بلدِ طبیعت بود. سرما و یخبندان را میشناخت، اما گریزی از آن نداشت. آخرین راه بود برای آخرین علمداران قیام. مردان جنگل، به بوران زدند.
۱۱ آذر ماه ۱۳۰۰ در برف و بوران
زور سرما چربید. تن تهمتن یونس، سست شد، سرد شد، یخ زد. خورشید گرفت. آخرین نفس گرم از آن سینهٔ پرشور صبور تنها بیرون آمد و تمام.
سردار بزرگ قیام جنگل، در کوههای تالش آرام گرفت. روح پرتلاطمش که یکعمر آرزوی استقلال میهنش را داشت، در بوران رقصید و چرخید و سبکتر از دانههای نقرهای برف، به آسمان رفت.
آخرعاقبت عاشقها مثل هم است…
مثل مقتدای شهیدش، سر بیجان میرزا را از تنش جدا کردند و برای چشمروشنی، برای رضاخان فرستادند. پیکرش در گورستان روستایی در تالش دفن شد و سرش در حسنآباد تهران تا سالها بعد که او را به مزارش در رشت منتقل کردند.
این مرد تا آنجا مقاومت کرد که جسمش یخ زد
دست اجانب روس و انگلیس و قزاقهای رضاخان به زنده او نرسید و ایستاده جان داد.ولی تسلیم بیگانه نشد🕊
هشتاد سال بعد، صبح یکی از روزهای بهاری و قبراق اردیبهشت ۱۳۸۰ خورشیدی، در مصلای رشت، سیدعلیآقای خامنهای از میرزا یاد کرد و به معلمها و فرهنگیان نازنین کشورش گفت:
«میرزا مرد، اما یک مشعل شد.»
و تا امروز، این زیباترین تعبیریست که دربارهٔ میرزا شنیدهام،
مردی که میان برف و بوران یخ زد، اما مشعل شد، شعلهای که خاموش نشد و چرخید و زبانه کشید و بالا گرفت تا علمی حسینی شد و به دست سید خراسانی ما افتاد…
رحمت خدا بر تمام جانهای شیفته، از خرماپزان سکّوی پارس جنوبی گرفته تا یخبندان لب مرز آذربایجان، به تمام آدمحسابیهایی که با نام و گمنام، برای روشن ماندن چراغ خانهٔ ایران و ایرانی جنگیدند
و سلام بر روح بلند و افتادهٔ سردار جنگل، میرزا کوچکخان جنگلی
- ۱۷۳
- ۱۱ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط