Island of Hawaii
part 8
view kieyoong mie in 7:45
من ، جین وو و داسام کنار هم در ساحل قدم میزدیم و در راه هتل بودیم . من در افکار خودم غرق بودم ، یعنی نباید تنها میزاشتمش اما یکم نیاز داره که تنها باشه اینجا حالش خیلی بهتره . نه الان با حجم زیادی از افکارش خسته میشه اما نه من از ۱۷ سالگی تا حالا یه لحظه هم تنها نذاشتمش و کنارش بودم. داسام : میکیونگ چرا هایون را تنها گذاشتی فکر نمیکنی یک موقع برایش مشکلی پیش بیاید ؟ جین وو: راست میگه تو همیشه کنارش بودی هایون تو را همه چیز خودش میدونه الان اینجا غریبه به حساب میاد . داسام: هی پس من و تو کی هستیم که میکیونگ برای هایون همه چیزه؟ جین وو: درسته ما هم براش مهم هستیم اما میکیونگ برای هایون هم خواهر بوده هم .... نذاشتم جین وو حرفش را ادامه بده و گفتم : باشه بسه دیگه این براش خوبه میتونه یکم رشد کنه مثلا بیست و پنج سالش شده دیگه حالا هم بحث نکنید و راه بیفتد بریم .
جین وو و داسام کاملا سکوت کردند و تمام راه را با سکوت طی کردند تا رسیدند دم درب هتل و وارد شدند زویی به سمتمان آمد و گفت : سلام خوب شد که دیدمتون استاد سه جین و هیو جین گفتند که برید حیاط کنار استخر شما برید من هم میرم به بقیه بچه ها توی اتاقاشون جمع کنم بعد میام . جین وو : من و داسام کمکت میکنیم تا بقیه را جمع کنی .
جین وو و داسام همراه زویی رفتند تا بقیه را جمع کنند کنار استخر من هم رفتم سمت استخر کنار استاد سه جین . میکیونگ : سلام استاد. استاد هیو جین: سلام جین وو، داسام، هایون کجا هستند؟میکیونگ : جین وو و داسام دارند به زویی کمک میکنند که بچه ها را بیارند برای استقبال و هایون هم بیرونه . استاد سه جین: نگران نباش عزیزم درسته توی زندگی سختی های زیادی کشیده اما به یکم خلوت نیاز داره هر انسانی توی خلوت خودش حرف ها و فکر هایی که توی شلوغی به خودش نگفته را میگه همه ی ما به این خلوت نیاز داریم نگرانش نباش اون یه انسان بالغ است از پس خودش بر میاد.با اینکه هنوز خیلی نگران هایون بودم اما با حرف های استاد سه جین یکمی خیالم راحت تر شد. میکیونگ : استاد بقیه از رابطه ی شما و استاد هیو جین خبر دارند؟ استاد سه جین : نه اما امشب میخوایم به همه بگیم......... - ادامه دارد-
view kieyoong mie in 7:45
من ، جین وو و داسام کنار هم در ساحل قدم میزدیم و در راه هتل بودیم . من در افکار خودم غرق بودم ، یعنی نباید تنها میزاشتمش اما یکم نیاز داره که تنها باشه اینجا حالش خیلی بهتره . نه الان با حجم زیادی از افکارش خسته میشه اما نه من از ۱۷ سالگی تا حالا یه لحظه هم تنها نذاشتمش و کنارش بودم. داسام : میکیونگ چرا هایون را تنها گذاشتی فکر نمیکنی یک موقع برایش مشکلی پیش بیاید ؟ جین وو: راست میگه تو همیشه کنارش بودی هایون تو را همه چیز خودش میدونه الان اینجا غریبه به حساب میاد . داسام: هی پس من و تو کی هستیم که میکیونگ برای هایون همه چیزه؟ جین وو: درسته ما هم براش مهم هستیم اما میکیونگ برای هایون هم خواهر بوده هم .... نذاشتم جین وو حرفش را ادامه بده و گفتم : باشه بسه دیگه این براش خوبه میتونه یکم رشد کنه مثلا بیست و پنج سالش شده دیگه حالا هم بحث نکنید و راه بیفتد بریم .
جین وو و داسام کاملا سکوت کردند و تمام راه را با سکوت طی کردند تا رسیدند دم درب هتل و وارد شدند زویی به سمتمان آمد و گفت : سلام خوب شد که دیدمتون استاد سه جین و هیو جین گفتند که برید حیاط کنار استخر شما برید من هم میرم به بقیه بچه ها توی اتاقاشون جمع کنم بعد میام . جین وو : من و داسام کمکت میکنیم تا بقیه را جمع کنی .
جین وو و داسام همراه زویی رفتند تا بقیه را جمع کنند کنار استخر من هم رفتم سمت استخر کنار استاد سه جین . میکیونگ : سلام استاد. استاد هیو جین: سلام جین وو، داسام، هایون کجا هستند؟میکیونگ : جین وو و داسام دارند به زویی کمک میکنند که بچه ها را بیارند برای استقبال و هایون هم بیرونه . استاد سه جین: نگران نباش عزیزم درسته توی زندگی سختی های زیادی کشیده اما به یکم خلوت نیاز داره هر انسانی توی خلوت خودش حرف ها و فکر هایی که توی شلوغی به خودش نگفته را میگه همه ی ما به این خلوت نیاز داریم نگرانش نباش اون یه انسان بالغ است از پس خودش بر میاد.با اینکه هنوز خیلی نگران هایون بودم اما با حرف های استاد سه جین یکمی خیالم راحت تر شد. میکیونگ : استاد بقیه از رابطه ی شما و استاد هیو جین خبر دارند؟ استاد سه جین : نه اما امشب میخوایم به همه بگیم......... - ادامه دارد-
- ۲.۵k
- ۰۴ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط