۲۰ شهریور روزی که قرار بود عروسی داماد شهید باشد!
مهمون داشت ؛ کلی آدم اومده بود دیدنش
آخه امشب عروسیش بود
ولی خب ، ی #عروسی خیلی متفاوت بود اینجا ...
اینجا همه #بغض داشتن
بغض داشتن، ولی سرشون بالا بود
بغض داشتن، ولی قاطیش حس #غرور بود
اینجا کسی برا عاقبت به خیری و #خوشبختی داماد #دعا نمیکرد چون اون عاقبت به خیر شده بود
اینجا غم و #شادی ، اشک و لبخند قاطی شده بود
اینجا همه دعوت بودن به عروسیِ بی داماد...
شاه دامادِ امشب، الان نزدیک سه ماهه که توسط منحوسترین موجودات این دنیا و برای #دفاع از کشور و اعتقاداتش پر کشیده...
پ.ن۱ : وقتی مادرشون رو بهم نشون دادن، با وجود اینکه خیلی بین خانوادههای شهدا این رو دیده بودم ولی باز متاثر شدم از صبر و توکل این مادر تو همچین شبی ، از لبخند زیبایی که روی لبشون بود .
آری ؛
به رسم بدرقه؛مادر، به دستش آب و قرآن بود
عزیز قلب او میرفت و لبهایش خندان بود
پ.ن۲: نَسْأَلُ اللَّهَ مَنَازِلَ الشُّهَدَاءِ وَ مُعَايَشَةَ السُّعَدَاءِ وَ مُرَافَقَةَ الْأَنْبِيَاءِ ... آمین
#شهید_محمدعلی_بنی_اسدی
#کرمان
از زبان #پدر شهید: پسرم محمدعلی گفته بود: ماه رمضانِ آخر، دو سه روز را به خاطر مأموریت نتوانستم روزه بگیرم؛ میشود برایم بگیرید؟ وقتی بچه بودم، چند نماز صبحم قضا شد؛ اگر توانستید برایم بخوانید؛ خواهش دیگری هم دارم؛ حقوق آخرم را به سپاه برگردانید که اگر در کاری کم گذاشتم، مدیون بیتالمال نمانم».
پدرش ادامه داد: واقعاً خودش میدانست که دیگر بازگشتی در کار نیست. این افتخار برای من ماندگار شد. گفتم: خدایا شکرت که این امانت را به درستی تقدیم کردم.
آخه امشب عروسیش بود
ولی خب ، ی #عروسی خیلی متفاوت بود اینجا ...
اینجا همه #بغض داشتن
بغض داشتن، ولی سرشون بالا بود
بغض داشتن، ولی قاطیش حس #غرور بود
اینجا کسی برا عاقبت به خیری و #خوشبختی داماد #دعا نمیکرد چون اون عاقبت به خیر شده بود
اینجا غم و #شادی ، اشک و لبخند قاطی شده بود
اینجا همه دعوت بودن به عروسیِ بی داماد...
شاه دامادِ امشب، الان نزدیک سه ماهه که توسط منحوسترین موجودات این دنیا و برای #دفاع از کشور و اعتقاداتش پر کشیده...
پ.ن۱ : وقتی مادرشون رو بهم نشون دادن، با وجود اینکه خیلی بین خانوادههای شهدا این رو دیده بودم ولی باز متاثر شدم از صبر و توکل این مادر تو همچین شبی ، از لبخند زیبایی که روی لبشون بود .
آری ؛
به رسم بدرقه؛مادر، به دستش آب و قرآن بود
عزیز قلب او میرفت و لبهایش خندان بود
پ.ن۲: نَسْأَلُ اللَّهَ مَنَازِلَ الشُّهَدَاءِ وَ مُعَايَشَةَ السُّعَدَاءِ وَ مُرَافَقَةَ الْأَنْبِيَاءِ ... آمین
#شهید_محمدعلی_بنی_اسدی
#کرمان
از زبان #پدر شهید: پسرم محمدعلی گفته بود: ماه رمضانِ آخر، دو سه روز را به خاطر مأموریت نتوانستم روزه بگیرم؛ میشود برایم بگیرید؟ وقتی بچه بودم، چند نماز صبحم قضا شد؛ اگر توانستید برایم بخوانید؛ خواهش دیگری هم دارم؛ حقوق آخرم را به سپاه برگردانید که اگر در کاری کم گذاشتم، مدیون بیتالمال نمانم».
پدرش ادامه داد: واقعاً خودش میدانست که دیگر بازگشتی در کار نیست. این افتخار برای من ماندگار شد. گفتم: خدایا شکرت که این امانت را به درستی تقدیم کردم.
- ۱۳.۲k
- ۲۶ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط