عاشقانه های شبنم
شب آمد و خیال او رها نمی کند مرا !
ز خاطرات هر شبش جدا نمی کند مرا !
کجا گریزم از غمش، کشانده ام به درد و تب
تبی که مرهمی جز او ، دوا نمی کند مرا !
نشسته ام به انتظار ، تا که ببینمش دمی
ولی دگر بجز جفا ، وفا نمی کند مرا !
ز هجر او به سينه ام، نشسته داغ خاطرش
ز داغ وصل خود جدا، چرا نمی کند مرا !
کفر نباشد این چرا در اين زمان بیکسی
دگر خدا به سوی خود، صدا نمی کند مرا !
اگر.رسد به درگهش، دعای بی صدای من
نه حاجت و نه آن دعا، روا نمی کند مرا !
ز خاطرات هر شبش جدا نمی کند مرا !
کجا گریزم از غمش، کشانده ام به درد و تب
تبی که مرهمی جز او ، دوا نمی کند مرا !
نشسته ام به انتظار ، تا که ببینمش دمی
ولی دگر بجز جفا ، وفا نمی کند مرا !
ز هجر او به سينه ام، نشسته داغ خاطرش
ز داغ وصل خود جدا، چرا نمی کند مرا !
کفر نباشد این چرا در اين زمان بیکسی
دگر خدا به سوی خود، صدا نمی کند مرا !
اگر.رسد به درگهش، دعای بی صدای من
نه حاجت و نه آن دعا، روا نمی کند مرا !
- ۴.۱k
- ۲۲ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط