part
part⁹⁸
چان همچنان به زانوهایش فشار میآورد و هر لحظه بیشتر از درد به خود میپیچید. نگاهش به جئون دوخته شده بود؛ دستانی که همچنان ابزارهایی که هرگز نمیخواست با آنها روبرو شود را برمیداشت، همانطور که جئون هیچگونه نشان و تردیدی در تصمیماتش نداشت.
چان در حالی که تنش از ترس و درد میلرزید، تنها میتوانست به جئون نگاه کند. همه چیز به پایان رسیده بود. حتی فریادهایش دیگر به گوش کسی نمیرسید.
جئون که از سکوت اتاق استفاده میکرد، آرام آرام به چان نزدیک شد. صدای نفسهای چان که به سختی و با درد بیرون میآمد، در فضای سنگین اتاق میپیچید.
«لطفاً... فقط تمومش کن...» چان به سختی گفت، در حالی که زبانش از درد خشک شده بود.
اما جئون، همچنان با نگاه بیرحمانهاش به چان مینگریست. چشمانش هیچگونه نشانهای از ترحم نداشت. دستش که به موهای چان رسیده بود، به شدت فشرده شد. نگاهش که پر از سردی و تسلط بود، به هیچ عنوان از چان جدا نمیشد.
«تو هیچوقت حق نداری تهدید کنی، چان. اینجا فقط یک نفر حق داره تصمیم بگیره و اون منم.»
چان به زحمت پلک میزد، بدنش به شدت درد میکرد. حتی زمانی که جئون به او نزدیکتر شد، انگار هیچ راه فراری نبود. صدای دلخراش چان به گوش رسید: «خواهش میکنم، دست بردار...»
ولی جئون بیرحمانه به صحبتهایش ادامه داد: «اون دختری که دنبالشی... فقط مال منه. هیچوقت مال تو نبوده، چان. تو همیشه فقط بازیچهای بودی.»
چان، در لحظهای که بدنش به طور غیرقابل تحملی در برابر درد واکنش نشان میداد، تنها قادر به نگاه کردن به جئون بود. ترس و ناامیدی در چشمهایش نمایان بود. در حالی که جهان به نظر از دور دستها محو میشد، هیچ چیزی جز درد و شکسته شدن باقی نمانده بود.
چشمانش همچنان به جئون دوخته شده بود، اما بدنش هر لحظه بیشتر از حرکت باز میایستاد. جئون، با نگاهی سرد و بیاحساس، سلاح را از جیبش بیرون آورد.
چان به سختی پلک زد و برای یک لحظه تمام وجودش به لرزه افتاد. صدای تند نفسهایش در فضای اتاق میپیچید. سلاح به سمت پیشانیاش نزدیکتر شد.
در یک لحظه سکوت مطلق بر فضا حاکم شد. سپس، صدای انفجار گلوله فضا را شکافت.
چان هیچ فرصتی برای حرکت نداشت. در لحظهای که گلوله به مغزش برخورد کرد، تمام حسها و دردهایش یکجا محو شد. چشمانش در همان لحظه بسته شد و بدنش بیحرکت روی زمین افتاد.
و پایان قصهای چان به دست جئون رقم خورد.
چان همچنان به زانوهایش فشار میآورد و هر لحظه بیشتر از درد به خود میپیچید. نگاهش به جئون دوخته شده بود؛ دستانی که همچنان ابزارهایی که هرگز نمیخواست با آنها روبرو شود را برمیداشت، همانطور که جئون هیچگونه نشان و تردیدی در تصمیماتش نداشت.
چان در حالی که تنش از ترس و درد میلرزید، تنها میتوانست به جئون نگاه کند. همه چیز به پایان رسیده بود. حتی فریادهایش دیگر به گوش کسی نمیرسید.
جئون که از سکوت اتاق استفاده میکرد، آرام آرام به چان نزدیک شد. صدای نفسهای چان که به سختی و با درد بیرون میآمد، در فضای سنگین اتاق میپیچید.
«لطفاً... فقط تمومش کن...» چان به سختی گفت، در حالی که زبانش از درد خشک شده بود.
اما جئون، همچنان با نگاه بیرحمانهاش به چان مینگریست. چشمانش هیچگونه نشانهای از ترحم نداشت. دستش که به موهای چان رسیده بود، به شدت فشرده شد. نگاهش که پر از سردی و تسلط بود، به هیچ عنوان از چان جدا نمیشد.
«تو هیچوقت حق نداری تهدید کنی، چان. اینجا فقط یک نفر حق داره تصمیم بگیره و اون منم.»
چان به زحمت پلک میزد، بدنش به شدت درد میکرد. حتی زمانی که جئون به او نزدیکتر شد، انگار هیچ راه فراری نبود. صدای دلخراش چان به گوش رسید: «خواهش میکنم، دست بردار...»
ولی جئون بیرحمانه به صحبتهایش ادامه داد: «اون دختری که دنبالشی... فقط مال منه. هیچوقت مال تو نبوده، چان. تو همیشه فقط بازیچهای بودی.»
چان، در لحظهای که بدنش به طور غیرقابل تحملی در برابر درد واکنش نشان میداد، تنها قادر به نگاه کردن به جئون بود. ترس و ناامیدی در چشمهایش نمایان بود. در حالی که جهان به نظر از دور دستها محو میشد، هیچ چیزی جز درد و شکسته شدن باقی نمانده بود.
چشمانش همچنان به جئون دوخته شده بود، اما بدنش هر لحظه بیشتر از حرکت باز میایستاد. جئون، با نگاهی سرد و بیاحساس، سلاح را از جیبش بیرون آورد.
چان به سختی پلک زد و برای یک لحظه تمام وجودش به لرزه افتاد. صدای تند نفسهایش در فضای اتاق میپیچید. سلاح به سمت پیشانیاش نزدیکتر شد.
در یک لحظه سکوت مطلق بر فضا حاکم شد. سپس، صدای انفجار گلوله فضا را شکافت.
چان هیچ فرصتی برای حرکت نداشت. در لحظهای که گلوله به مغزش برخورد کرد، تمام حسها و دردهایش یکجا محو شد. چشمانش در همان لحظه بسته شد و بدنش بیحرکت روی زمین افتاد.
و پایان قصهای چان به دست جئون رقم خورد.
- ۶.۳k
- ۱۶ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط