هنوز هم شب ها پر از آشوب و دلتنگیست

هنوز همـ شبـ ها پر از آشوبـ و دلتنگیستــ .
هنوز همـ شبـ ها چون پرنده‌ای که هیچ قوتی برای زنده ماندن ندارد به آشیان برمیگردمـ.
تنها و خالی از هر چیز و همه چیز.
نمیدانید غریبـ ماندن در آشیانی که خالی از مهر استـ
چقدر درد آور و ترسناکـ استـ.
شده امـ همچو کلاغی که به خاطر سیاهیش نه کسی او را دوستـ دارد و نه میتواند به او اعتماد کند..
غربتـ این آشیان به قدریستـ که هیچ هیاهویی نمیتواند
حال و احوال مرا بهتر کند.
شاید شبـ دور از چشمـ هر کس در اوج آسمان بال ببندم
و به رودخانه ای سرد و عمیق سقوط کنمـ.
من دیگر نه نایی برای بال گشودن دارمـ
و نه توانی برای زندگی.
پرندگان وقتی خسته اند
سقوط را به در آشیان مردن ترجیح خواهند داد..!

سنسیزلخ منی گوجادی
دیدگاه ها (۰)

عطر پیچکهای گیسویت مراهمچنان پروانه بازی می دهدباغ سرسبز نگا...

دلبَرا ، جانا ، نِگارا نازنین ، دَریای عِشقهَر چه می‌گویم کم...

زندڪَی درد است  دارویش فقط لبهاے توست....              پیش ڪ...

🌿تنگ است دلم ، تنگ تر آفاق جهانمبگذار در آغوش تو یک قرن بمان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط