بَـرآیِ هَمیشِه، هَمیشِه و هَمیشِه
تکپآرتی jk




یه پآرتی ساده
یه نور کم
یه اکیپ خوشحال
یه خونه کوچیک

همه اینا زیادی برای جونگکوک شلوغ بود
مخصوصا وقتی اکسش کایلا اونجا بود

ولی کایلا از همون اول مهمونی وقتی با جونگکوک چشم تو چشم شد رفت توی اتاق و درو بست و همونجا خودشو حبس کرد

فقط برا اینکه فراموشش کنه اومد به این مهمونی
ولی بدتر همه چی یادش اومد و براش مرور شد...

جونگکوک تنهای تنها توی اون جمع دوستانه گرم، سرد نشسته بود
فقط توی حال خودش نوشیدنی میخورد.

حالش بد بود
میخواست دراز بکشه و استراحت کنه
روبه رفیقش تهیونگ کرد و گفت:

عام ته من اوکی ن..نیستم
میشه برم استراحت کنم؟

تهیونگ: اره اتاقای طبقه بالا خالین

جونگکوک تلو تلو پاشد و رفت طبقه بالا
رسید به راه رویی که پر از اتاق بود
در همشون بسته بود
فقط میخواست دره یکیو باز کنه و
به خوشبختی پرواز کنه

مست و حساس رفت در یه اتاقو باز کرد
با چشم هایی آشنا مواجه شد
توی اون تاریکی با چشم هایی ستاره ای مواجه شد

هیچوقت این تیره گی چشمارو فراموش نکرده بود
با خسته گیه تمام و مستی گفت:

جونگکوک: ب..برام وقت د..داری..؟

کایلا با تعجب به کوک نگا میکرد
از حالت جونگکوک فهمید که مسته
همیشه میدونست که وقتی کوک مسته باید چیکار کنه
میدونست که آزارش کمتر میشه
عاشق تر میشه و حقیقتو اون موقع میگه

دخترک گذاشت کوک بیاد تو اتاق
بعدش رفت و روی تخت دراز کشید که بازم استراحت کنه
جونگکوک همینطور ایستاده بود

کل اتاقو آنالیز میکرد
چشمش به کایلا خورد که روی تخت دراز کشیده
آروم رفت کنارش دراز کشید
دستشو دور کمر کایلا حلقه کرد و سرشو تو موهاش کرد

همون عطر بود
بوی عطر آشنا
این همون عطری بود که زده بود اونشب
اونشبی که باهم خوابیدن
شبی که بعد ترک هردوشون هیچوقت صبح نشد...

جونگکوک: ی..یکم بیشتر...

کایلا سعی میکرد جونگکوک رو از خودش دور کنه ولی کوک بیشتر خودشو میچسبوند بهش

با سرگیجه و سر درد بدی به کایلا نگاه کرد

جونگکوک: مگه نگفتم پنهون کن...

کایلا با تعجب رو به جونگکوک برگشت و دستشو دور گردنش حلقه کرد

کایلا: تو فقط یه شب باهام خوابیدی
ولی جایی داد نزدی که من مال توعم...

جونگکوک: چرا پنهون نکردی...
مگه نگفته اگه میخوای با کسی باشی ازم پنهون کن...

کایلا تکونی به خودش داد و گفت:

خب..خب تو خودت خواستی که بفهمی...

جونگکوک خودشو از کایلا دور کرد

جونگکوک: راست میگی
اصلا جایی نگفتم که مال منی و محدود بشی...

کایلا: ولی اگه دوسم داشتی اون شب زیر طناب دار خودتو ول نمیکردی...

جونگکوک: ولی بعدش ترک کردم
طناب دارو بوسیدمو گذاشتمش کنار که تو تنها نباشی

کایلا: ولی هیچوقت دست منو بخاطر درد زخم شالگردن دوختن برای خودت نبوسیدی...

جونگکوک دوباره به کایلا نزدیکه شد و دستشو بوسید.

جونگکوک: خب نازدونه من که بلد نیستم نازکش دستت باشم
فقط میتونم نازکش تنت باشم

کایلا از مستی جونگکوک خندید و گفت:

ای کاش اینارو همون شب قبل اینکه برم میگفتی
زیادی رو دلم موند

جونگکوک خندید و گفت:
آره
ای کاش
ولی بیا دیگه به اون شبی که این عشقو ول کردیم مث همیشه برنگردیم
بیا به اون شبی که از سرما توی بغل هم خوابیدیم برگردیم

کایلا: ت..تو برنمیگردی
مستی نمیدونی چی میگی

جونگکوک: اره مستم
نمیدونم چی میگم
ولی بَـرآیِ هَمیشِه، هَمیشِه و هَمیشِه خاطراتمونو ته قلبم پنهون نگه میدارم
ولی تو
یا مال منی یا مال هیچکس

دخترک باور نکرد
خودشو از جونگکوک دور کرد و از تخت بلند شد

کایلا: باشه باشه تو درست میگی
لطفا هر وقت حالت سرجاش بود بیا باهام حرف بزنم

از اتاق رفت بیرون و درو محکم پشت سرش بست

جونگکوک چشم هاشو بست و گفت:

برت میگردونم عروسک
تو هرچقدرم از کار بیوفتی بازم عروسک خودمی فرشته... .
_____________________________________________________-
اَز جِکسـ ـو... .
پآیآن... .
دیدگاه ها (۴)

.

.

بَـرآیِ هَمیشِه، هَمیشِه و هَمیشِهتکپآرتی jkیه پآرتی سادهیه ...

دوست پسر دمدمی مزاج

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط