روزی زنبور و مار با هم بحثشان شد مار گفت انسانها از ترس ظاهر ...

🌻❤🌻
روزی زنبور و مار با هم بحث‌شان شد. مار گفت: «انسان‌ها از ترس ظاهر خوفناک من می‌میرند نه به خاطر نیش زدنم.» اما زنبور قبول نکرد. مار برای اثبات حرفش، با زنبور قراری گذاشت.

آنها رفتند و رفتند تا رسیدند به چوپانی که در کنار درختی خوابیده بود. مار رو به زنبور کرد و گفت: «من او را نیش می‌زنم و مخفی می‌شوم و تو در بالای سرش، سر و صدا ایجاد کن و خود نمایی کن.»

مار نیش زد و زنبور شروع به پرواز کردن در بالای سر چوپان کرد. چوپان فورا از خواب پرید و گفت: «ای زنبور لعنتی» و شروع به مکیدن جای نیش و تخلیه زهر کرد. مقداری دارو‌ی گیاهی بر روی زخمش قرار داد و بعد از چند روز بهبودی یافت.

مدتی بعد که باز چوپان در همان حالت بود، مار و زنبور نقشه‌ای دیگری کشیدند. این بار زنبور نیش می‌زد و مار خودنمایی می‌کرد..‌.

این کار را کردند و چوپان از خواب پرید و همین که مار را دید، از ترس پا به فرار گذاشت و به‌خاطر وحشت از مار دیگر زهر را تخلیه نکرد و دارویی هم استفاده نکرد. چند روز بعد چوپان به خاطر ترس از مار و نیش زنبور مرد.

برخی بیماری‌ها و کارها نیز همین‌گونه هستند. فقط به خاطر ترس از آنها، افراد نابود می‌شوند یا شکست می‌خورند.
--------------------------------------
@sherko_psychology 👈
@sherko_psychology 👈

#sherko_psychology
دیدگاه ها (۳)

🌻❤🌻نظر شما چیه؟--------------------------------------@sherko...

🌻❤🌻عشقو با هر کسی تجربه نکن؛عشق چیز قشنگیه،نذار ازش متنفر بش...

🌻❤🌻شعور، زیباترین ویژگی یک انسانه....-----------------------...

🌻❤🌻نظرتون چی هست؟--------------------------------------@sher...

black flower(p,281)

پارت : ۱۳

پارت سیزدهم!

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط