برای تو می نویسم که دیگر نمی بینمت

برای تو می نویسم که دیگر نمی بینمت
برای تو می نویسم که دیگر کنارم نیستی
برای تو که دیگر نمی توانم صدایت را بشنوم
.
.
برای تویی که شبهایم بدون ستاره بارون
چشمهایت تاریک است و بی فروغ
دنیایم بدون آغوش گرمت
سرد است و ترسناک
روزهایم بدون مهر لبخندت
زشت است و غمگین
دیدگاه ها (۰)

بیا ای همگناه من در این برزخ بهشتم نیز و هم دوزخ به دیدا...

از سکوت که میترسم...همه ساکت میشوند از صدا که میترسم... هم...

دریا چه دل پاک و نجیبی دارد بنگر که چه حالت غریبی دارد آن...

اندر دل من درون و بیرون همه اوست اندر تن من جان و رگ و خون ...

گفته اند مستی و راستی، و راست گفته اند. در منتهی الیه مستی و...

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط