ای غنچه خندان چرا خون در دل ما می کنی
خاری به خود می بندی و ما را ز سر وا می کنی

از تیر کج تابی تو آخر کمان شد قامتم
کاخت نگون باد ای فلک باما چه بد تا می کنی

ای شمع رقصان با نسیم آتش مزن پروانه را
با دوست هم رحمی چو با دشمن مدارا می کنی

آتش پرید از تیشه ات امشب مگر ای کوه کن
از دست شیرین درد دل با سنگ خارا می کنی

با چون منی نازک خیال ابرو کشیدن از ملال
زشت است ای وحشی غزال اما چه زیبا می کنی

امروز ما بیچارگان امید فرداییش نیست
این دانی و با ما هنوز امروز و فردا می کنی

دیدم به آتش بازی ات شوق تماشایی به سر
آتش زدم در خود بیا گر خود تماشا می کنی


🖌#غم
#درد
#زندگی
#عمر
دیدگاه ها (۰)

چه خاطرات بدی که برا همیشه توی ذهنمون موندن و هنوز هم پاک نش...

کاش آسمان مرا پروازی دهد که دگر زمین را به چشمانم نمیدیدم#me...

💔💔💔💔🖤🖤🖤🖤

میگن مرگ حق ... همه چی این دنیا حق...ولی من حق ندیدم فقط درو...

یک نفر اینجادلش تنگست باور میکنی؟یک گذر برقلب او یکبار دیگر ...

عطر پیچکهای گیسویت مراهمچنان پروانه بازی می دهدباغ سرسبز نگا...

شبی در موج زلفانت مرا هم رنگ دریا کنگل پژمرده ی دل را به لبخ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط