اربابجذابمن

#ارباب.جذاب.من.💛
#part_29
#ارسلان
ینی چی مادر من هی برای من میبری و میدوزی منم حق تصمیم گرفتن دارم من که گفتم به این ازدواج راضی نیستم چقد بگم بعد شما اومدی میگی برید دنبال کار های جشن
خانم بزرگ:ساکت صداتو بیار پایین همین که گفتم نظر به هیچ عنوان عوض نمیشه دیانا به اون خوبی خوشگل هم که هست انقد رو حرف من حرف نزن
ارسلان: مامان من چکار به خوشگل بودن دارم میگم راضی به این ازدواج نیستم
خانم بزرگ:بسه ارسلان تمومش کن همین الان میری به دیانا میگی آماده بشه برید خرید برای جشن هر چیزی که لازمه رو بخرید رستا هم باهاتون میاد
ارسلان: کلافه دستمو کشیدم تو موهام و چشمی گفتم از اتاق اومدم بیرون
رفتم سمت اتاق خودم در رو باز کردم دیانا خوابیده رو تخت رفتم نزدیک تر ملافه ای روش انداختم رد اشکی رو گونش بود معلوم بود گریه کرده

#ادامه.دارد.
#رمان.واقعیت.ندارد.
دیدگاه ها (۲)

#ارباب.جذاب.من.🕊💚#part_30#ارسلان رفتم سمت اتاق خودم در رو با...

#اربـاب.جـذاب.من.🕊💙#part_31#دیانا رفتم سمت در تا برن رستا رو...

#ارباب.جذاب.من.💛#part_28#دیانادیانا: اشکی که رو گونم غلتیده ...

#ارباب.جذاب.من.💛#part_27#ارسلان کل دوربین هارو چک کردم رقیب ...

رمان بغلی من پارت ۲۸دیانا: گوشیم زنگ خورد یاشار بود جواب داد...

رمان بغلی من پارت ۸۵ارسلان: داشتم با تلفن صحبت می‌کردم که در...

رمان بغلی من پارت های ۸۹و۹۰و۹۱دیانا: دیگه از بیدار موندن ها ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط