בو پـآرتــے
اتـآق בویـست פּ سـیزـבـہ
پـآرتـــہ : ۱

ساعت ۲ شب بود..به سمت پلی لیستش رفت و اهنگ مورد علاقشو پلی کرد...
غرق شد تو خیالاتش

پیرهنشو پوشیده بود...بوی اونو میداد‌‌‌...بوی نارنگیل و وانیل‌‌
یادِ قول هایی که بهش داده بود افتاد
_ اخ فداتشم دختر کوچولوم
_ هیچ وقت ولت نمیکنم
_ چشام جز تو کسیو نمیبینه

بدنش لرزید...صدای هق هق های دختر همه جارو گرفت

پدرش از خوای بیدار شد و حراسیمه به سمت اتاق دخترش رفت

پدر با دیدن دخترش توی اون وضعیت برای بار هزارم شکست

دختری که روی پر غو بزرگش کرده بود...داشت نابود میشد..
دختر با دیدن پدرش صدای زجه هاش بلند تر شد..
پدرش محکم اونو توی اغوش گرفت..

پرنسس کوچولوم قربون اشکات بشم حیف صوزتت نیست که خیس شده؟گریه نکن بابا

ب..بابا..

دو هفته گذشته بود

پدرش اونو پیش تراپیست های متخلف برده بود ولی همشون یه جواب میدادن...
کاری از دستمون برنمیاد..شرمنده

دختر عقلشو از دست داده بود...دیوونه شده بود به طور کامل..
دیگه شب ها توی تخت تیمارستان میخوابید...
با قرص چشماشو روی هم میذاشت

چشمای قشنگ به رنگ شب دختر
رنگ خون شده بود

پسر چند بار به دیدن دختر اومده بود ؛ امروز هم از همون روز ها بود...پسر اومده بود به دختر سر بزنه...با اینکه حسی بهش نداشت...دیگه دوسش نداشت اما بالاخره یه روزی دوسش داشت

به سمت اتاق شماره دویست و سیزده حرکت کرد
که صدای جیغ دختر لرزه به تنش انداخت...

ولم کنیددد
دست از سرم برداریدددد
به خدا اگه برگرده خوب میشم...

پسر فرو ریخت...قدمی جلو و عقب نذاشت...
متوجه صدا های دورش نمیشد...
برگشت و به عقب رفت
رفت که دیگه برنگرده
که دیگه نباشه.....

ߊ‌ܥ‌‌ߊ‌ܩــܘ ܥ‌‌ߊ‌ܝ‌ܥ‌‌
دیدگاه ها (۳)

בو پـآرتــےاتـآق בویـست פּ سـیزـבـہپـآرتـــہ : ۲۳ ماه بعد بو...

בو پـآرتــے جدید؋ــرـבآ ےِ بـــבون تـوبه هر حال درده... مهم ...

ܥ݆ܝ̇ߺܥ‌‌ ܢܚ݅ߊ‌ࡅ߳ـے جدیداتـا‌ق בویـسـت و سـیـزבهآدما هیچوقت م...

" آخـریـن روز "PART : 2رفت و پیج اونو چک کرد..پستش کلی حرف ز...

בو پـآرتــے؋ـــرבآےِ بــבون تـوپـآرتـــہ : ۱زندگی خوبی داشتن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط