عشق؟!
شکفتن و روییدن
و لحظه‌اى کشف شدن.
نه، پیش از لحظه ،
چندان که مى‌توانم به یاد بیاورمش،
گل به گونه‌ى آدمیزاد!
زبان بند مى‌آید
و کام و زبان خشک مى‌ماند
و اندرونِ تن کوره‌اى‌ست که مى‌سوزد
و مى‌سوزد بى‌قرار و بى آرام،
امّا خاموش و گویى در سکونى ابدى.
هیچ حرکتى نه،
نه نیز کمترین جنبه‌اى.
عشق در آن میانه چه شلنگ انداز
ترقّصى خوش را به جولان در آمده است.!!!

محمود_دولت‌آبادی
دیدگاه ها (۳)

اگر روزی عقل را بخرند و بفروشند خیلی هابه خیال اینکه زیادی د...

ڪـــــاشمیشد تورا از خیال بیرون ڪشید...ڪمی بوسیدتڪمی به چشما...

رفیق اونقدر قوی باشکه هیچکدوم ازسختی های راهنتونه جلوتو بگیر...

رنج‌ها گنج‌هایی در دل خود دارند، و دردها آسودگی‌هایی به همرا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط