شب
p⁵
توی همون لحظه هایی که ات از اون ماشین دور میشد
صاحب ماشینی که توی ماشین نشسته بود با عینک آفتابی که چشمش بود از ماشین پیاده شد یه دستش روی بالای شیشه ماشین بود و دست دیگش روی فرمون ماشین و با یه لبخند به رفتن اون دختر کوچولو نگا میکرد مرد با یه لبخند کنار لبش به رفتنش خیره مونده بود
ج. چقدر وایسادی و نگا کردی بهش با اون لبخند کنار لبت
بعدش باز با جای قبلی خودش داخل ماشین برگشت و در ماشینو بست روشنش کرد با سرعت بالا به سمت مقصد خودش راه افتاد
ات که داشت از همون سمت برمیگشت
به ماشینی که چند دیقه بهش خیره شده بود
و الان از کنارش بازم رد شده بود نگاه میکرد
ات از خیابون اصلی گذشت و به جلوی مدرسش رسید و با قدم های بلند به جایی که ازش بیرون اومده بود برگشت
حتی گفتن اسمشم باعث تنفرش میشد
نمیدونست چرا ولی
ات از اونجا به شدت متنفر بود
ات روی دفتر تیک برگشتش رو زد و داخل رفت اتاقش امروز خالی بود
توی کلاس ات
هیچ دختری نبود که هم اتاقیش باشه همشون از جاهای دیگه میاومدن
و ات از این موضوع رضایت کاملو داشت
روی تختش نشست و بند کفشاش رو باز کرد
دوتا از دستاشو پشت سرش گذاشت دراز کشید و پاهاشو روی هم انداخت
و چشماشو بست و به اون همه زمان خوبی که برای خودش امروز گذرونده بود فکر کرد
مخصوصا اون ماشینی که بین اون همه ماشین چشمشو گرفته بود
ات. منم یکی میخوام
کامنت بزارین نمیزارم ۴۰ تا بع بالا برسه پارت میزارم
توی همون لحظه هایی که ات از اون ماشین دور میشد
صاحب ماشینی که توی ماشین نشسته بود با عینک آفتابی که چشمش بود از ماشین پیاده شد یه دستش روی بالای شیشه ماشین بود و دست دیگش روی فرمون ماشین و با یه لبخند به رفتن اون دختر کوچولو نگا میکرد مرد با یه لبخند کنار لبش به رفتنش خیره مونده بود
ج. چقدر وایسادی و نگا کردی بهش با اون لبخند کنار لبت
بعدش باز با جای قبلی خودش داخل ماشین برگشت و در ماشینو بست روشنش کرد با سرعت بالا به سمت مقصد خودش راه افتاد
ات که داشت از همون سمت برمیگشت
به ماشینی که چند دیقه بهش خیره شده بود
و الان از کنارش بازم رد شده بود نگاه میکرد
ات از خیابون اصلی گذشت و به جلوی مدرسش رسید و با قدم های بلند به جایی که ازش بیرون اومده بود برگشت
حتی گفتن اسمشم باعث تنفرش میشد
نمیدونست چرا ولی
ات از اونجا به شدت متنفر بود
ات روی دفتر تیک برگشتش رو زد و داخل رفت اتاقش امروز خالی بود
توی کلاس ات
هیچ دختری نبود که هم اتاقیش باشه همشون از جاهای دیگه میاومدن
و ات از این موضوع رضایت کاملو داشت
روی تختش نشست و بند کفشاش رو باز کرد
دوتا از دستاشو پشت سرش گذاشت دراز کشید و پاهاشو روی هم انداخت
و چشماشو بست و به اون همه زمان خوبی که برای خودش امروز گذرونده بود فکر کرد
مخصوصا اون ماشینی که بین اون همه ماشین چشمشو گرفته بود
ات. منم یکی میخوام
کامنت بزارین نمیزارم ۴۰ تا بع بالا برسه پارت میزارم
- ۴.۱k
- ۰۹ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط